او را به مهرداد نگوید، خوابش را برای او بیان کرده گفت، که باید مهرداد را هم مانند پدرش نابود ساخت. دمتریوس از آنجا، که رفیق مهرداد بود، از این تصمیم پدرش بسیار مغموم گشت و چون نمیتوانست بواسطه قسمی، که خورده بود، شفاها چیزی به مهرداد بگوید، او را صحبت کنان به کناری کشید و در آنجا با نوک نیزهاش بر زمین نوشت: «مهرداد فرار کن» پس از آن مهرداد دریافت، که برای او خطری هست و شبانه فرار کرده به کاپادوکیّه رفت و در آنجا مملکتی بدست آورده مؤسّس سلسلهای شد، که در نسل هشتم بدست رومیها معدوم گردید. آنتیگون، چون کارهای مهمّ دیگر داشت، فرصت نیافت او را تعقیب کند و بزودی در جنگ ایپسوس شکست خورده کشته شد (۳۰۱ ق. م). بعد، وقتی که لیزیماک و سلکوس و کاسّاندر بتقسیم ترکۀ آنتیگون مشغول بودند، مهرداد از موقع استفاده کرده وادی رود هالیس (قزلایرماق) را، که قسمتهائی را از کاپادوکیّه و پافلاگونیّه شامل بود، تصرّف کرد و بعد، چون دید، که اقبال با سلکوس است، قبل از جنگ کوروپدیون [۱]طرفدار او گردید و پس از آن خود را پادشاه خواند.
پس از جنگ مزبور سلکوس خواست این سلسله جدید را براندازد و با این مقصود لشکری به سرداری دیودور بقصد او فرستاد، ولی مهرداد سپاهی از شهر هراکله (ارگله) به کمک طلبید و سردار مزبور را شکست داد. بعد چیزی نگذشت، که سلکوس را بطلمیوس کرائونوس کشت و پسرش آنتیوخوس بقدری گرفتار تشکیلات و ترتیبات دولت جوان سلوکی بود، که فرصت نیافت به مهرداد بپردازد. بنا بر آنچه گفته شد، مهرداد سوّم از این خانواده اوّل کسی بود، که خود را پادشاه خواند، از این جهت است، که او را بعضی مهرداد اوّل گویند و برخی مهرداد سوّم، ما ترتیب آخری را متابعت کردهایم. باری آنتیوخوس از راه مآلاندیشی نخواست با مهرداد سوّم درافتد و استقلال او را در پنت شناخت.
بعد دیری نگذشت، که مهرداد هم حقشناسی خود را به او نمود، توضیح آنکه
________________________________________
- ↑ Koropedion.