صاحبمنصبان سامبوس خزانه و فیلهای او را به اسکندر تسلیم کرده گفتند، که سامبوس دشمن او نیست. خصومت او با موسیکانوس است. بعد اسکندر شهری را، که برهمنها بر او شورانده بودند، تسخیر کرد و آنها را کشت. در اینجا آرّیان گوید، که برهمنها حکمای هندیاند و من در کتابی دیگر، که راجع باین صفحات است، از فلسفۀ آنها صحبت خواهم کرد. در این احوال به اسکندر خبر رسید، که موسیکانوس یاغی شده. اوپیتون را برای تدمیر امیر مزبور فرستاد و خودش به محاصره شهرهای دیگر پرداخته بعضی را از بیخ و بن برافکند و در برخی قلاعی ساخته ساخلوی در آنجاها نشاند. سپس اسکندر بطرف بحریّه خود و اردوگاه رفت. پیتون هم وارد شده موسیکانوس را آورد. بحکم اسکندر او را با برهمنهائی، که محرّک شورش بودند، بصلیب کشیدند. نیز در این زمان پادشاه پتاله[۱] نزد اسکندر آمده مطیع گشت (آرّیان گوید، که پتاله جزیرهای است در مصبّ سند و این مصبّ از مصبّ نیل وسیعتر است). پس از آن اسکندر کراتروس را مأمور کرد، که با فیلها از راه رخّج و سیستان بکرمان برود. قشونی، که او میبایست حرکت دهد، اینها بودند: دستههای آتّالوس و ملآگر[۲] و آنتیژن[۳] و چند نفر تیرانداز و هترهائی، که بکار جنگ نمیآمدند. هفستیون مأمور شد، سپاهی را، که نمیتوانست با اسکندر طی راه کند، حرکت دهد. در این موقع پیتون هم دستور یافت، که به آن طرف سند گذشته مهاجرینی در شهرهای مستحدث بنشاند و از شورش هندیها جلوگیری کند.
فرار پتالیان
پس از طی سه روز راه به اسکندر خبر رسید، که اهالی پتاله شوریدهاند و رئیس آنها جزیره را رها کرده و رفته. بر اثر این خبر، اسکندر کشتیرانی را سریعتر کرد و، چون بمحلّ مزبور رسید، دید که آن خالی از سکنه است. سپس دستهای از سپاه سبکاسلحه بتعقیب فراریان پرداخته چند اسیر آورد و اسکندر آنها را فرستاد به هموطنان خود بگویند، که نترسند و برگشته در شهرشان سکنی گزینند. بر اثر این اظهار بعضی برگشتند. پس