سگها از مراودۀ سگان با پلنگان زادهاند. سوفیتس، برای اینکه امتیاز نژاد این سگها را به اسکندر نشان دهد، امر کرد، در محوّطهای شیری را داخل کنند و دو سگ را به جنگ شیر فرستاد. اینها نتوانستند از عهدۀ شیر برآیند و دو سگ دیگر را به کمک دو سگ مزبور در محوّطه داخل کردند. بعد جنگ درگرفت و این چهار سگ بر شیر چیره گشتند. در این وقت سوفیتس امر کرد یک نفر هندی داخل محوّطه شده ران سگی را با کارد ببرد. اسکندر فریاد زد: «نه-چرا چنین سگی را ناقص میکنید» سوفیتس گفت بجای این سگ سه سگ دیگر تقدیم میکنم. بعد هندی داخل محوّطه شده با تأنّی ران سگ را برید، بیاینکه صدا یا نالهای از سگ برآمده باشد و سگ، با وجود اینکه رانش را میبریدند، شیر را رها نکرد، تا او از جهت خونی، که از جراحتش میرفت، بیرمق شده افتاد و مرد (نژاد چنین سگها را ارسطو در کتاب خود موسوم به تاریخ حیوانات در فصل ۸، بند ۲۹ ذکر کرده و الین در کتاب ۴، بند ۹. م.).
در این احوال هفستیون، که برای مطیع کردن بعض ولایات رفته بود، با بهرهمندی برگشت و اسکندر او را بسیار ستود. بعد او بولایتی، که مدیر آن فهژ[۱] نام داشت، رفت. مردم تمکین کردند و خود فهژ نزد اسکندر آمد. اسکندر در اینجا چند روز به قشون خود استراحت داد و پذیرائیهای شایان از طرف فهژ دید و پس از آن، ولایت مذکوره را به او بخشیده بطرف رود هیفازیس[۲] رفت (دیودور هیپانیس ۳نوشته، ولی معلوم است، که مقصودش هیفازیس بوده. م.).
پهنای این رود هفت استاد (تقریباً ۱۳۰۰ مطر) و عمق آن ده مطر است. جریان آب تند بود و عبور از آن مشکل بنظر میآمد (این رود را با بیس کنونی منطبق داشتهاند). فهژ به اسکندر گفت، که در آن طرف رود سند کویر پهناوری است و برای گذشتن از آن دوازده روز لازم است. پس از آن به رودی میرسند، که گانژ[۳] (گنگ) نام دارد. پهنای این رود ۳۲ استاد است (تقریباً یک فرسنگ) و عمق آن