میشدند. بنابراین، اگر سپاهی بیاین صورت برمیگشت مرتکبین این گناه را نابود میکردند (خیلی غریب بنظر میآید، که هندیها به هرکول معتقد بوده باشند، بنابراین باید گفت، که مقدونیها یکی از آلهه هندی را با هرکول مطابقت دادهاند. م.).
وقتی که هندیها حمله کردند، مقدونیها از مشاهدۀ فیلها و خود پروس قوی هیکل، که قامتی بلند داشت و بر فیلی نشسته بود، که از سایر فیلها بزرگتر بود، چندی توقّف کردند و اسکندر، چون این منظره را دید گفت: «بالاخره من با خطری مواجه شدم، که با شجاعت من برابری میکند. دشمنان من حیواناتی مهیب و مردانی شجاعاند» ولی پس از آن اسکندر رو به سنوس کرده چنین گفت: «سنوس، وقتی که من با بطلمیوس و پردیکّاس و هفستیون به میسرۀ دشمن حمله کردم، و دیدی که جدالی سخت درگرفته، تو به میمنه حمله بکن. اما شما، آنتیژن[۱]، لئونّاتوس[۲] و تورون[۳] بقلب دشمن حمله کنید. نیزههای دراز ما بر ضدّ این فیلها و رانندگان آنها امروز خیلی بکار است. باید رانندگان آنها را به زمین افکنید و صف فیلها را مختل سازید. این فیلها اسلحه دو سر تیزند. دستی که این حیوانها را اداره میکند، آنها را بسوی دشمن میراند، ولی ترس آنها را بر ضدّ صاحبانشان برمیانگیزد». پس از آن اسکندر حمله کرد و سنوس هم به میمنه قشون پروس تاخت. پروس فیلها را به جنگ سوارهنظام اسکندر فرستاد، ولی فیلها بواسطۀ سنگینی نمیتوانستند مانند سوارها چابکانه حرکت کنند. از تیراندازان هندی هم کار بزرگی ساخته نبود، زیرا تیرهایشان سنگین و دراز بود و، برای اینکه خوب نشانه روند، مجبور بودند، کمان را به زمین گذارند و زمین هم لغزنده بود.
بنابراین، چون تیراندازان هندی میخواستند مقدونیها را نشانه کنند، اینها چابکانه سبقت میجستند. از طرف دیگر در میان سرداران همآهنگی دیده نمیشد:
یکی فرمان میداد «جمع شده صف بندید»، دیگری میگفت «از هم جدا شوید»،