پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۶۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

این قطره‌ها را جمع نکنند، اندک حرارتی این قطرات را ببخار مبدّل می‌کند.

دیودور باز در همین‌جا گوید حشرۀ پرداری در اینجاها هست موسوم به آنتردون[۱]، که شیرۀ هر نوع گل را می‌مکد و در کوهها کندوهائی ساخته نوعی عسل بعمل می‌آورد، که شبیه عسل ما است.

بعد اسکندر وارد شهر آروس[۲] گردید و کراتر و اریگیوس را در اینجا یافت.

آنها فرادات[۳] حاکم تپوریها را همراه آورده بودند. اسکندر این اسیر را خوب پذیرفت. پس از آن مناپیس[۴] را، که در زمان اخس فرار کرده به دربار فیلیپ پناهنده شده بود، والی گرگان کرد و فرادات را به حکومت تپوریها ابقا داشت.

اسکندر پس از آن حرکت کرده به انتهای گرگان رسید. در اینجا ارته‌باذ، که تا آخر نسبت به داریوش باوفا مانده بود، با اولاد خودش و اقربای داریوش و عدّه‌ای از سربازان یونانی (اجیر ایران) نزد اسکندر آمد. چون او در زمان اخس بطور فراری در دربار فیلیپ می‌زیست و نسبت به داریوش باوفا مانده بود، اسکندر به او دست داد. ارته‌باذ از این توجّۀ اسکندر نسبت به خود رقّت قلب یافته چنین گفت: شاها، سعادت‌مندی تو پایدار باد، در میان این‌همه اسباب مسرّت فقط یک فکر مرا مغموم می‌دارد و آن این است، که بواسطۀ کهولت نخواهم توانست مدّتها از ملاطفت‌های تو برخوردار باشم. ارته‌باذ در این وقت ۹۵ سال داشت و ۹ پسر او، که از یک مادر بودند، همراه او آمده بودند. او آنها را از طرف دست راست اسکندر پیش برد و گفت، از آسمان خواهانم، که اینها را، تا وقتی که برای اسکندر مفیدند، زنده بدارد. اسکندر، که غالب اوقات پیاده راه می‌پیمود، پس از آمدن ارته‌باذ نزد او، امر کرد اسب برای او و ارته‌باذ تهیه کنند، زیرا به گفتۀ مورّخین می‌ترسید، که ارته‌باذ، چون اسکندر را پیاده بیند، از سوار شدن خود شرمسار گردد.

راجع به سربازان اجیر یونانی نوشته‌اند (دیودور، کتاب ۱۷، بند ۷۶- کنت‌کورث، کتاب ۶، بند ۴)، که اسکندر آنها را نزد خود طلبید و سربازان مزبور


  1. Anthredon.
  2. Arves.
  3. Phradate.
  4. Menapis.