وجود نداشته و مقدّسات ملل و عادات آنها را شاهان هخامنشی محترم میداشتند.
بعضی آتش زدن معبد آتن را ناشی از حسّیّات مذهبی خشیارشا دانسته تصوّر کردهاند، که چون ساختن معابد در مذهب ایرانیهای قدیم ممنوع بوده، از این جهت او در آتن این کار کرده، ولی هرودوت مکرّر میگوید، که خراب کردن معبد مزبور ناشی از حسّ انتقام بود، زیرا آتنیها جنگل مقدّس سارد را آتش زدند و داریوش این کار آنها را بدل گرفت و خشیارشا تلافی کرد. مورّخ مذکور علاوه میکند، که پارسیها آسیا را از آن خود و مردمان این قارّه را تحتالحمایه خود میدانند. راجع بآوردن هیکل مردوک اله بزرگ بابلیها به ایران در زمان خشیارشا، باید در نظر داشت، که این کار بعد از شورش بابل در دفعۀ سوّم شد.
جهت این اقدام را در جای خود ذکر کردهایم. خلاصه آنکه خشیارشا خواست کسی در بابل نتواند خود را پادشاه آن بخواند، زیرا پادشاه بابل میبایست دست مجسّمۀ مردوک را بگیرد و با بودن هیکل او در ایران این کار میسّر نمیگشت.
تاریخ نشان میدهد، که در عهد قدیم بعد از هخامنشیها هم، درباره شورشیان و حتّی نسبت به ملّتی، که از حقوق حقّۀ خود در مقابل فاتحی مقاومت میکرد، بسیار سخت و گاهی شقی بودند. تاریخ رومیها پر است ازاینگونه رفتار و برای اینکه خیلی دور نرویم، رفتار اسکندر را با شهر تب در یونان و با هالیکارناس و صور و غزه در آسیای غربی و بعض شهرهای دیگر در آسیای وسطی و هند (چنانکه بیاید) بخاطر میآوریم، و حال اینکه، این شهرها نشوریده بودند، بل میخواستند آزادیشان را حفظ کنند (مانند تب) یا عادات مذهبی خود را رعایت کرده باشند (مانند صور) و یا نسبت به دولت متبوعۀ خود باوفا بمانند (مانند غزه). با وجود این اسکندر این شهرها را از بیخ و بن برافکند یا اهالی آنها را برده کرده بفروخت.
بنا بر آنچه گفته شد و بنا بر مواردی، که در باب اوّل این کتاب ذکر شده و بتکرار آن در اینجا احتیاجی نیست، باین نتیجه میرسیم، که شاهان هخامنشی رفتارشان را با مردمان مغلوب بر این اساس قرار داده بودند: مملکت یا شهری را، و لو اینکه