پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۴۷۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

ماندند. داریوش، در حالی که ذکر شد، مدّتی بماند و بسیار فکر کرد، بی‌اینکه کسی بفهمد، چه فکر می‌کند. بالاخره او بوباس خواجه را طلبیده گفت:

«بروید و در فکر خودتان باشید، شما وظیفه‌تان را نسبت بشاه تا آخر انجام دادید.

من در اینجا خواهم ماند، تا آنچه مقدّر است بشود. بوباس، شاید تو تعجّب کنی، که چرا من به زندگانی خود خاتمه نمی‌دهم، زیرا می‌خواهم از جنایت دیگران بمیرم نه از جنایت خود». خواجه، چون این بشنید بنای گریه و زاری گذارد و چندان ندبه و شیون کرد، که صدای او در تمام اردو پیچید و بزودی دیگران آمدند و رخت‌های خود را دریده بحال شاه گریستند. پارسیها، چون ناله و زاری اطرافیان را شنیدند، دوچار حیرت شدند، که چه کنند. نه از ترس باختریها می‌خواستند به کمک شاه آیند و نه می‌توانستند شاه خود را تنها گذارده شاهد قضایا باشند. در اردو جز صدای همهمه و غوغا چیزی شنیده نمی‌شد و کسی هم نبود، که بتواند فرمان بدهد. در این وقت به بسّوس و نبرزن خبر دادند، که داریوش به خودکشی اقدام کرده. جهت این خبر شیون و زاری خواجه‌ها بود.

خائنان، چون این خبر بشنیدند، با اشخاصی که می‌بایست آلت اجرای مقصود آنها باشند، سراسیمه بطرف خیمۀ داریوش دویدند و، همین‌که از خواجه‌ها شنیدند، که داریوش زنده است، امر کردند آن‌ها را گرفته در زنجیر کنند و بعد شاه را گرفته در ارّابۀ چرکین و کثیفی انداخته آن را از هر طرف با پوستهای حیوانات پوشیدند. پس از آن خزانه و اثاثیّه شاهی را غارت کرده براه افتادند. ارته‌باذ با خدمۀ وفادار داریوش و با یونانیها تصمیم کردند، که از باختریها جدا شوند و راه پارت را پیش گرفتند. پارسیها چون بی‌سر ماندند، فریب وعده‌های بسّوس و نبرزن را خورده در دنبال آنان روانه شدند و سه روز بعد به آنها رسیدند.

ترتیب حرکت دادن داریوش چنین بود: او را در زنجیرهای طلا مقیّد داشتند و برای اینکه از لباس فاخرش او را نشناسند، ارّابه‌اش را با پوستهای کثیف پوشیدند، ارّابۀ داریوش را اشخاص ناشناس میراندند و مستحفظین آن از دور در دنبال آن می‌رفتند (کنت‌کورث، کتاب ۵، بند ۱۲).