زند و در یک لحظه بدست زنان این آثار نامی و معروف پارسیها را نیست و نابود کند. این سخن در مغز جوانان، که به اداره کردن خود قادر نبودند، اثر غریبی کرد. یکی از آنها فریاد زد، من پیشاهنگ این کار خواهم شد، مشعلها را باید روشن کرد و از توهینی، که به معابد یونان شده، انتقام کشید. دیگران دست زده فریاد برآوردند، که فقط اسکندر لایق این کار پرافتخار است. اسکندر برخاست و روانه شد و تمام مدعوّین از طالار قصر خارج گشته به باکّوس[۱] (خداوند شراب به عقیدۀ یونانیها) وعده کردند، که به شکرانه ظفریابی رقصی برای او بکنند. پس از آن فوراً مشعلهای زیاد حاضر کردند و اسکندر مشعلی بدست گرفته در سر این جماعت مست، که هادیش تائیس بود، قرار گرفت. حرکت دسته با آوازهای زنان بدعمل و نغمات نی شروع شد. اوّل پادشاه و بعد از او تائیس مشعلهائی در قصر انداختند و دیگران از آنها پیروی کردند و چیزی نگذشت، که تمام قصر یکپارچه آتش شد.
در اینجا دیودور گوید: «خیلی غریب است!توهینی که خشیارشا بشهر آتن کرد و ارگ آن را آتش زد، انتقامش را پس از سالهای متمادی زنی، که نیز آتنی بود، کشید».
روایت پلوتارک
مورّخ مذکور گوید (اسکندر، بند ۵۱) اسکندر در تختجمشید کشتار نفرتآمیزی از اسرا کرد. او، چنانکه خودش نوشته، گوید منافعش اقتضا میکرد، که چنین کند و امر کرد تمام مردان را از دم شمشیر بگذرانند. اسکندر همان قدر طلا و نقره در اینجا یافت، که در شوش تصرّف کرده بود، بیست هزار قاطر و پنجهزار شتر خزانه را حمل کردند. وقتی که اسکندر بقصر تختجمشید وارد شد، دید مجسّمۀ بزرگی از خشیارشا بواسطه ازدحام مقدونیها به زمین افتاده، او ایستاد و، مانند اینکه مجسّمۀ مزبور ذیروح باشد، خطاب بآن کرده گفت: «آیا باید بگذرم و بگذارم تو به زمین افتاده باشی، تا مجازات شوی در ازای اینکه بیونان لشکر کشیدی، یا تو را باحترام آن روح بزرگ و صفات خوبی
- ↑ Bacchus.