برساند: ۱-هر دو پادشاه با یکدیگر دوست خواهند بود. ۲-تمام ممالکی، که در اینطرف (برای ایرانیها در آن طرف) رود فرات واقع است، از آن اسکندر خواهد شد. ۳-داریوش دختر خود را با سه هزار تالان به اسکندر خواهد داد. ۴- داریوش اسکندر را پسر خود دانسته او را در اداره کردن ممالک خود شریک خواهد کرد. اسکندر براثر این پیشنهاد مجلسی برای مشورت از دوستان خود آراسته عقیدۀ هریک را پرسید. از جهت اهمیّت مسئله کسی جرئت نکرد عقیدهای اظهار کند، تا آنکه پارمنین برخاست و گفت «اگر من اسکندر بودم، پیشنهاد را پذیرفته و عهد را امضاء میکردم». اسکندر در جواب گفت: «اگر من هم پارمنین بودم، چنین میکردم» بعد نقشۀ خود را با زبانی نخوتآمیز بیان کرده و نام را بالاتر از هدایائی، که داریوش پیشنهاد میکرد، دانسته پیشنهادات او را نپذیرفت و به سفرا چنین گفت: «چنانکه دو آفتاب (اگر وجود داشت) باعث اختلال همآهنگی این دستگاه عالم میشد، زمین هم نمیتواند دارای دو پادشاه باشد، بیاینکه اختلالی در نظم آن روی دهد. بروید و به داریوش بگوئید، که، اگر او میخواهد پادشاه اوّل باشد، باید با من در سر سلطنت عالم بجنگد، ولی اگر بنام اهمیّت نداده راضی است، که در میان تجمّلات و عیش و عشرت زندگانی کند، در این صورت مرا آقای خود بداند، تا من به او اجازه دهم، مانند پادشاهی دستنشانده در جائی سلطنت کند».
غیر از بعض تفاوتها، که راجع بجواب اسکندر بین روایت کنتکورث و دیودور موجود است از فحوای نوشتههای کنتکورث چنین برمیآید، که این سفارت پس از عبور اسکندر از دجله فرستاده شده، ولی از نوشتههای دیودور استنباط میشود، که این قضیّه قبل از آن روی داده و باید این روایت صحیحتر باشد، چنانکه پائینتر این نکته روشن خواهد بود.
تدارکات داریوش
داریوش چون دید، که نامههای او به اسکندر نتیجه نداد، فهمید، که جز جنگ چارهای نیست و درصدد تدارکات جنگی