پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۲۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

باحافظه است. به هرحال مضمون حکایت این است (کتاب نحمیا، فصل ۱):

در سال بیستم سلطنت ارتخشثتا، زمانی که نحمیا در دار السّلطنهٔ شوشان بود، یکی از برادرانش، که حنانی نام داشت، با کسانی چند از یهودا آمدند و برای او احوال اسف‌آور اورشلیم را بیان کرده گفتند، آنانی که آنجا در بلوک از اسیری باقی مانده‌اند، در مصیبت سخت و افتضاح می‌باشند و حصار اورشلیم خراب و دروازه‌هایش سوخته است. نحمیا از این خبر غرق غم و اندوه گردیده و با گریه بدرگاه خداوند روی آورده عفو اورشلیم را از یهوه خواستار شد و دعا کرد، که او را در حضور شاه به مرحمتی نائل کند. بعد نحمیا چنین گوید «در ماه نیسان در سال بیستم ارتخشثتا پادشاه واقع شد، که شراب پیش وی بود و من شراب را گرفته به پادشاه دادم و قبل از آن من در حضورش ملول نبودم. پادشاه مرا گفت، روی تو چرا ملول است؟با آنکه بیمار نیستی این غیر از ملالت دل چیزی نیست. پس من بی‌نهایت ترسان شدم و به پادشاه گفتم: پادشاه تا ابد زنده باد، رویم چگونه ملول نباشد، و حال آنکه شهری، که موضع قبرهای پدرانم می‌باشد، خراب است و دروازه‌هایش با آتش سوخته. پادشاه مرا گفت، چه چیز می‌طلبی. آنگاه نزد خدای آسمانها دعا کردم و به پادشاه گفتم، اگر پادشاه را پسند آید و اگر بنده‌ات در حضورت التفات یابد، مرا به یهودا و شهر مقبره‌های پدرانم بفرست، تا آن را تعمیر کنم. پادشاه مرا گفت و ملکه پهلویش نشسته بود، طول سفرت چقدر خواهد بود و کی مراجعت خواهی کرد؟پس پادشاه صواب دید، که مرا بفرستد و زمانی برایش معیّن کردم» .

بعد مضمون حکایت این است: شاه فرمانی به والیان ماوراءنهر صادر کرد، که او را مشایعت کنند و او سالما به اورشلیم رسید. پس از ورودش معاندین او یعنی حرونی‌ها و عمّونی‌ها و اعراب او را سخت استهزاء و بعض طوایف دیگر هم‌جوار نیز ضدّیت کردند، ولی نحمیا مردم را به چند بخش تقسیم کرده طوری کارهای تعمیر را مرتّب کرد، که در ظرف پنجاه و دو روز دیوارها و دروازه‌ها ساخته شد.