پس از آن خود داتام به جنگ دشمن شتافت و، چون میتروبرزن[۱] پدرزن او یقین کرد، که دامادش از عهدهٔ پیسیدیان برنخواهدآمد، شبانه فرار کرده نزد آنها رفت.
وقتی که خبر فرار او به داتام رسید، در لشکر خود انتشار داد، که پدرزنش بحکم خود او نزد دشمن رفته و در ازای چنین فداکاری باید او را نجات داد و، اگر سپاهیان دشمن از درون و بیرون مورد حملهٔ قوای میتروبرزن و سپاهیان داتام گردند، همه ریزریز خواهند شد. پس از آن داتام حمله را شروع کرد و پیسیدیان، چون یقین کردند، که میتروبرزن و کسان او با داتام تبانی کردهاند، اوّل به سپاهیان میتروبرزن پرداختند. داتام از این موقع استفاده کرده قلب قشون پیسیدیان را درهم شکست و عدّهای زیاد از آنها کشته اردوی دشمن را بتصرّف درآورد.
در این احوال شیسماس[۲] پسر بزرگ داتام به اردشیر اطّلاع داد، که پدرش یاغی شده و بر اثر آن اردشیر اوتوفرادات[۳] را مأمور کرد، که او را به اطاعت درآورد.
وقتی که داتام خبر نزدیک شدن این سردار را شنید، در ابتداء خواست دربند کیلیکیّه را تصرّف کرده نگذارد دشمن او وارد این ولایت گردد، ولی بدربند مزبور دیر رسید و نتوانست مقصود خود را انجام دهد. پس از آن داتام جائی را برای جنگ برگزید، که برتری عدّهٔ اوتوفرادات بیاثر ماند. عدّهٔ قشون اوتوفرادات عبارت بود از: بیست هزار سوار، صدهزار پیاده، سه هزار فلاخندار از مردان جنگی، که ایرانیهای آن زمان کرداس[۴] مینامیدند و نیز هشتهزار نفر از اهل کاپادوکیّه، پنج هزار نفر از اهل پافلاگونیّه، دههزار فریگیانی، پنج هزار لیدیانی، سه هزار اسپاندیانی و پیسیدیانی، دو هزار از اهل کیلیکیّه، همان قدر کسپیانی و دههزار ارمنی. عدّهٔ نفرات داتام بقدری کمتر بود، که میتوانست فقط یک نفر در مقابل بیست نفر بگمارد. با وجود این داتام حمله برد و عدّهای زیاد از سپاهیان اردشیر