مانده بودند، با قدمهای سریع میرفتند، تا به رفقای خود، که مقدّم بودند، برسند و همگی فریادزنان بطرف دشمن میدویدند، ولی، قبل از اینکه یونانیها به مسافت تیررسی از دشمن باشند، ایرانیها برگشته گریختند و یونانیها آنها را سخت تعقیب کردند و، چون ارّابهرانها گردونههای شاهی را رها کرده نیز فرار کردند، اسبها ارّابهها را برداشته باین طرف و آن طرف کشیدند و در نتیجه بعض ارابهها با قشون اردشیر تصادم کرد و برخی با قشون یونانی. کوروش چون دید، که یونانیها فاتحاند و دشمن را تعقیب میکنند، شاد گردید و اشخاصی، که در اطراف او بودند، به خاک افتاده او را شاه دانستند. او بجای اینکه فراریها را تعقیب کند، ششصد سوار زبدهاش را با خود نگاهداشت و متوجّه حرکات اردشیر، که در قلب قشون خود بود، گردید. امّا فرماندهان قشون ایرانی کوروش، بقول کزنفون، در وسط دستههای خود قرار گرفته از آنجا فرمان میدادند. جهت این بود، که از اینجا بهتر میتوانستند سپاه را به جائی که لازم است، برسانند و دیگر در وسط سپاه از خطر محفوظتر بودند. اردشیر، چون دید دشمن از جبهه به سوارهنظامی، که در قلب قرار گرفته و او در وسط آن است حمله نمیکند، حرکتی کرد، مانند آنکه بخواهد پشت سر یونانیها را بگیرد. کوروش از این حرکت نگران شده با ۶۰۰ نفر سوار خود حمله بقوای او برد. سواران مزبور رو بفرار نهادند و آرتاگرس فرمانده آنها بدست کوروش کشته شد. همینکه سواران آرتاگرس فرار کردند، سواران کوروش بتعقیب پرداخته در دنبال آنها باطراف بپراکندند. در این حال کوروش شاه را دید و، چون نتوانست خودداری کند، فریاد زد «من مرد را دیدم» و زوبینی به سینهٔ او انداخت، که از جوشنش گذشته جراحتی وارد کرد.
در همین موقع شخصی بطرف کوروش زوبینی پرتاب کرد، که در نزدیکی شقیقه به زیر چشم او آمد. بعد شاه و کوروش به یکدیگر حمله کردند و از مردان طرفین هریک بدفاع آقای خود پرداخت. در این حین کوروش کشته شد و هشت نفر از دوستان عمدهاش نیز در سر نعش او کشته شدند. بعد کزنفون گوید (سفر