۶۰-----------------------------------شلوارهای وصله دار
و همین حالت او را محبوب زنان ساخته بود و اوقات او بجای کار در مصاحبت سیه چشمان میگذشت و این خود معلوم میداشت غالباً که در میر که با چه قوتی خانواده بطرف فاقه و فقر پیش میرفت کار کم کم از دلبازیهای دزدکی و عشق مخفیانه کله کرد و بتعدد زوجات و تشكیل حرمسرا .کشید اینرا گفتم که پدرم مثل شهریها نشده بود هنوز شرم داشت با صراحت بگوید بکسی مربوط نیست که من میخواهم زن دوم و سوم و چهارم و صدم را بگیرم برای همین بود فصل هر ازدواجی بهانه ای میآورد و سر خانواده را بنحوی بطاق میکوفت. یکروز که برف سنگینی فرو میریخت و هوا اخم کرده بود و زمین و زمان یخ بسته بود ابوی با قیافه رندانه ولی خیلی مظلوم بخانه آمد ناهار را خورد دستی بسر و گوش داداش کشید بمنهم چند نقل داد بعد طبق معمول خوابید و همینکه بیدار شد بمادرم گفت بیا این کاغذ وصیتنامه من است. مگر چه شده که وصیت میکنی؟» میخوام برم جراحی کنم تو که باکت نیس کجایت جراحی میخواد؟ زبان کوچکه ام» البته منظور ابوی از زبان کوچکه همان چیزی است که امروز به لوزتین معروف است - کدام مریضخانه میروی خوب بود تلگرافی به پدرت می کردی تنها هستی خدای نخواسته شاید اتفاقی افتاد من و دو پسر صغیر در شهر غربت چه کنیم هم دبلا دور است تو نترس من ميروم مریضخانه مرسلین تو لازم نیست بیائی تنها که نمیشود پرستار میخوای بعلاوه از حال و احوالت خبر نیستم بگذار من بیایم کلفت هم بچه ها را نگاهداری کند. می دنه جانم راضی نیستم سخت است بتو بد میگذرد میروم جراحی و بعد میآیم اصلا خوب نیست احوالپرسی منهم بیائی بگذار يك هفته که گذشت خودم میآیم اینهم پول خرجى يك هفته شما»