گفتمش گفتنی که بپسندند نه برو زیرکان ازو خندند (؟) جبرئیلم نه جنی و قلمم بر صحیفه چنین زند رقمم کین فسون را که جنیآموز است جامه نو کن که فصل نوروز است روی اگر سرخ و گر سیاه بود نقش بندش دبیر شاه بود آنچه مقصود شد در این پرگار چار فصل است به ز فصل بهار اولین فصل آفرین خدای کافرینش به فصل اوست به جای و ان دگر فصل خطبه نبوی کین کهن سکه زو گرفت نوی فصل دیگر دعای شاه جهان کان دعا سر برآورد ز دهان فصل آخر نصیحت آموزی پادشه را به فتح و فیروزی خسرو تاجبخش تخت نشان بر سر تاج و تخت گنجفشان عمدة الملکت علاء الدین حافظ و ناصر زمان و زمین شاه کرپه ارسلان کشور گیر به از الپ ارسلان به تاج و سریر مهدی کافتاب این مهد است دولتش ختم آخرین عهد است همسر آسمان و هم کف ابر هم به تن شیر و هم به نام هژبر کز بلندی برادر فلک است در بزرگی مقابل ملک است نسل آقسنقر مؤید ازوست اب و جدهم کمال ابجد ازوست؟ نظم اولاد او به سعد نجوم در به در باد تا ابد منظوم دو ملکزاده سپهر سریر این جهان جوی و آن ولایتگیر نقشبند طراز افسر و جاه نصرت الدین ملک محمد شاه نام او بر فلک ز راه رصد گشته «من بعدی اسمه احمد» در دو قسمت که ملکشان به همست احمدی و محمدی رقمست چون بینی درین خجسته دو نام در یکی دایره کشیده مقام چون دو ضلع از یکی برون آید فرق کردن میانه چون آید دایم آن را ز نصرتست کلید وین ز فتح فلک سد است پدید نصرت این را به تربیت کاری فلک آن را به تقویت داری این ز نصرت زده سه پایه بخت فلک آن را به چارپایه تخت چشم شه زیر چرخ مینایی باد روشن بدین دو بینایی باد محجوبه نقاب شبش نور صبح محمدی نسبش
شهریاران گمنام جلد ۱