برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۹
  شب و روز بودند باوی و بهم زدندی همی رای بر بیش و کم  
  چنان گشت زال از پس آموختن که گفتی ستاره است ز افروختن  
  برای و بدانش بجای رسید که چون خویشتن در جهان کس ندید  
  سواریش چونان بدی در جهان کزو داستانها زدندی مهان  
  ز خوبیش خیره شدی مرد و زن چو دیدی شدندی برو انجمن  
  هر آنکس که نزدیک یا دور بود گمان مشک بردند و کافور بود  
  چنین هم همیگشت گردان سپهر ابر سام و بر زال گسترده مهر  
  چنان بُد که روزی چنان کررای که در پادشاهی بجنبد ز جای  
  برون رفت با ویژه گردان خویش که با وی یکی بودشان رای و کیش  
  سوی کشور هندوان کرد رای سوی کابل و دنبر و مرغ و مای  
  بهر جای گاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی  
  کشاده در گنج و افگنده رنج بر آئین و رسم سرای سپنج  
  ز زابل بکابل رسید آن زمان گرازان و خندان دل و شادمان  

سرگذشت زال با مهراب کابلی و عاشق شدنش

بر رودابه دخت مهراب

  یکی بادشا بود مهراب نام زبر دست و با گنج و گسترده کام  
  ببالا بکردار آزاده سرو برخ چون بهار و برفتن تدرو  
  دل بخردان داشت مغز ردان دو کفت پلان و هُش موبدان  
  ز ضحاک تازی گهر داشتی ز کابل همه بوم و بر داشتی  
  همیداد هر سال با سام ساو که با وی برزمش نبود ایچ تاو  
  چو آگه شد از کار دستان سام ز کابل بیامد بهنگام بام  
  ابا گنج و اسپان آراسته غلامان و هر گونهٔ خواسته  
  ز دینار و یاقوت و مشک و عبیر ز دیبای و زربفت و خز و حریر  
  یکی تاج پر گوهر شاهوار یکی طوق زرین زبرجد نگار