این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۸۷
سپه را بشیروی بسپرد و گفت | که من خویشتن را بخواهم نهفت | |||||
شوم سوی دژبان به پیغمبری | نمایم بدو مهر و انگشتری | |||||
بچاره مگر بر شوم بر فراز | وزان پس همه کار باشد بساز | |||||
چو بر دژ شوم بر فرازم درفش | درفشان کنم تیغهای بنفش | |||||
شما روی یکسر سوی دژ نهید | چو من برخروشم دمید و دهید | |||||
سپه را بنزد یکی دژ بماند | بشیروی شیراوژن و خود براند | |||||
بیامد چو نزدیک دژ در رسید | سخن گفت و دژدار مُهرش بدید | |||||
چنین گفت کز نزد تور آمدم | نفرمود تا یکزمان دم زدم | |||||
مرا گفت رو نزد دژبان بگوی | که روز و شب آرام و خفتن مجوی | |||||
تو با او به نیک و ببد یار باش | نگهبان دژ باش و بیدار باش | |||||
گر آید درفش منوچهر شاه | سوی دژ فرستد همی با سپاه | |||||
شما یار باشید و نیرو کنید | مگر کان سپاه ورا بشکنید | |||||
چو دژبان چنین گفتها را شنید | همان مهر و انگشتری را بدید | |||||
همانگه در دژ کشادند باز | بدید آشکارا ندانست راز | |||||
نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت | که راز دل او دید کو دل نهفت | |||||
مرا و ترا بندگی پیشه باد | ابا پیشهمان نیز اندیشه باد | |||||
به نیک و ببد هرچه شاید بدن | بباید همی داستانها زدن | |||||
چو دژدار با قارن رزمجوی | یکایک ببالا نهادند روی | |||||
یکی بدسگال و یکی ساده دل | سپهبد بهر چاره آماده دل | |||||
به بیگانه بر مهر خویشی نهاد | بداد از گزافه سر و دژ بباد | |||||
چنین گفت با بچه جنگی پلنگ | که ای پر هنر بچهٔ تیز چنگ | |||||
ندانسته در کار تندی مکن | بیندیش و بنگر ز سر تا به بن | |||||
بگفتار شیرین بیگانه مرد | بویژه بهنگام ننگ و نبرد | |||||
پژوهش نمای و بترس از کمین | سخن هر چه باشد بژرفی ببین | |||||
نگر تا یکی مهتر تیز مغز | پژوهش چو ننمود در کار نغز | |||||
ز نیرنک دشمن نکرد ایچ یاد | حصاری بدان گونه بر باد داد | |||||
چو شب روز شد قارن رزم خواه | درفشی برافراخت چون گرد ماه | |||||
خروشید و بنمود یک یک نشان | بشیروی و گردان گردنکشان |