مستمر احوال است ، به شرط اینکه استمرار را در این مورد برای این معنی مخصوص اصطلاح کنیم.
پس کسی که وجود خودرا درک می کند ، در واقع استمرار احوال خویش و تحول و تغییراتش را ادراك می کند ، و دکارت که می گفت : «می اندیشم پس هستم» حق این بود که بگوید : استمرار احوال دارم پس هستم ، واگر درست تأمل شود این استمرار احوال یعنی تغییر دائم به انسان مخصوص نیست ، بلکه به کلیه جهان و امور آن عمومیت دارد، چون می دانیم که جهان و احوالش دائما در تغییر است ، و به جای اینکه بگوئیم ، جهان هست یا موجود است حق اینست که بگوئیم جهان مستمر است ، وچون تغیر همانا حرکت است پس نظر برگن بارای هرقليطوس[۱] به وجهی موافق میشود ، که می گفت : حقیقت جهان حرکت و تغيير و تحول است ولیکن برگمن مطلب را به تحقیق علمی در آورده است و هرچه در این بحث بیشتر رویم مطلب روشنتر خواهد شد.
همین اشتباه که درباره زمان وحقیقت آن دست داده است درباره حرکت نیز روی نموده است ، به این معنی که در علوم طبیعی و ریاضی و همچنین در مشاهدات روزانه متعارفی از حرکت چیزی که ادراك میشود ، همان مقارنة متحرك است با نقاط مختلف فضا ، تا آنجا که هر گاه نقاطی نداشته باشیم که مقارنه ومناسبات متحرك را با آن نقاط بسنجیم ، حرکتش برما معلوم نمیشود ؛ چنانکه هر گاه در کالسکه یا
- ↑ رجوع کنید به آغاز جلد نخستین از این کتاب و آنجا گفته شده است که : در مقابل هرقليطوس برمانیدس اصلا منکر وجود حرکت بود ، وزینون شاگرد او مشکلاتی برای قول به وجود حرکت ذکر می کرد . از حرکت تیر پرتابی و مسابقه لاك پشت باشخص تندرو و امثال آنها و با وجود روشن بودن مغالطات کسی نتوانسته است آنها را به دلیل رد کند ، و برکسن به تفصیل بیان می کند که علتش اینست که ، استمرار را با زمان اشتباه کرده ، ودر امر كيفي بحث کمی کرده اند و ما در اینجا برای آن تحقیق مجال نداریم .