وغائیت[۱] وفاعلیت[۲] که مقولات حرکتی[۳] می باشند .
بنا بر اصلی که رنووبه در پیش گرفت و به آن اشاره کردیم که ؛ یکی از دو امر متناقض را اختیار کرد ، جهان واجزای آن را منفصل ومتكثر ومحدود ومعدود و از جهت مقدار ومدت متناهی دانست ، که هر يك از امور همچنین کلیه آنها آغاز و انجام دارد ، و نامحدودی و بیکرانی و بی آغـازی و بی پایانی متصور نیست و نمی تواند متحقق شود ، جز اینکه مقدار و مدت و شماره آنها بر ما دانسته نیست .
پیوستگی را تصالی که در امـور اشیاء جهان به نظر می رسد ، نتیجه خطای ذهن است مانند شعلۂ جواله ، وگرنه در حقیقت امور و اشیاء همه منفصلاند ، و افراد اسلند نه هیئت اجتماعيه ، و از اینجهت مذهب رنوویه با لایبنیتس موافق ومانند او معتقد به جوهر فرد است اما برخلاف لايبنيتس جوهرهای فرد را معدود و متناهـی میداند.
رنوویه قاعده علیت را کلی نمی پندارد ، و حدوث بی علت را جایز می شمارد و از این رو معتقد به اختیار است ، و ایجاب را در همه مورد ضروری نمی انگارد ، و افعالی که از انسان سر می زند ، و احکامی که مردم در امور می کنند اختیاری می داند ، و چـون به ذرات معتقد نیست اختیار را در همین عالم حوادت قائل است ، به خلاف كانت که حوادت را موجب میداند و اختیار را جز در ذوات ممکن نمی پندارد .
رنوویه مانند كانت معتقد است که انسان در اراده خود مختار است ، اما وجدان او انجام تکالیف را بطور قطع امر می کند[۴] و نیز همین حس تکلیف انسان را بر آن می دارد که به بعضی مسائل که در فلسفه كانت بيـان کرده ایم .