و پس از انجام دوره تحصیل به تعلیم و تدریس نپرداخته اما به وسیلهٔ تألیف و تصنیف دیرگاهی دانش پژوهان را مستفید ساخته ، و از حکمای معتبر فرانسه در نیمه دوم سده نوزدهم بشمار رفته است ،راز تعلیمات او فلسفه ای تأسیس شده که آن را «تجدید فلسفه نقادی» نامیده اند.
چون فلسفه نقادی گفته می شود کانت به یادمی آید، والبته رنوویه اصول عقاید آن فیلسوف آلمانی را پذیرفته اما به هیوم ولایبنیتس نیز مراجعه کرده است ، با این خصوصیت که تنها تعقل را مبنای عقاید ندانسته ، عاطفه وذوق و ایمان[۱] را هم دخیل کرده است اما ایمان به معنی مطلق ، نه ایمان به دیانت مخصوص معين .
رنوویه می گوید ، اصل عدم تناقض را نمی توانیم از دست بدهیم، و ناچار یکی در امر متناقض را باید بپذیریم ، پس می بینیم فلسفه باید مبتنی باشد یا بر وحدت وجود وعدم تناهی آن و اعتقاد به ذات و جوهر ووجوب وموجب بودن امور ، یا بر تعدد وجود و تناهی آن و اختیاری وحادث بودن امور و اشیاء ؛ چنانکه شماره و مـدت آنها معدود ومحدود بوده و آغاز رانجام داشته باشد.
رنوویه از روی تعقل و نیز بنا بر ذوق و عاطفه ، فلسفه را اختیار کرده وفلسفة عقلی و استدلالی را با فلسفه اخلاقی و ذوقی متلازم ساخته است.
گفتیم ، رنووبه فلسفه نقادی کانت را پذیرفته و تجدید کرده است ، اما تصرفات نیز در آن به عمل آورده است . و نخست اینکه كانت می گفت ، آنچه ما می توانیم ادراك كنيم عوارض و حوادث[۲] است ، وعقل ما حکم می کند که ذراتی[۳] هم هستند که نمی توانیم ادراك كنيم . رنوويه وجود ذوات را منکر شده مانند، هیوم می گوید، جز حوادث که به ادراك ما در می آیند چیزی برما معلوم نیست ، و