يك اندازه ای از خود خواهی دست بردارد ، و رعايت حال دیگران را نیز منظور کند . البته فطرت انسان برخود خواهی است و می توان گفت مصلحت همین بوده است ، و اگر خود خواهی نبود کسی کار نمی کرد ورنج نمی برد ، اماچون زندگی اجتماعی ضروری است باید معلوم باشد که خوشی در جمعیت دست نمی دهد ، مگر اینکه هر فردی خوشی دیگران راهم بخواهد ، چون انسان در زندگانی به مقام رفیع برسد در می یابد که مردم نسبت به یکدیگر فقط حفظ حدود و حقوق نباید بکنند ، بلکه فطرت براین می شود که رعایت حال دیگران را برخود مقدم بدارند . در این مرحله حسن اخلاق ناشی از حس تکلیف نیست بلکه فطری و طبیعی خواهد بود ، زیرا حس تکلیف مدارش بر اینست که به تعقل میلی را مغلوب میل دیگر کند اما چون کمال حاصل شداین مجاهده لازم نمیشود ، واحسان عین خوشی خواهد بود، چنانکه مادر در پرستاری فرزند نظر به حس تکلیف ندارد، بلکه خوشی اودر اینست که برای فرزند تحمل زحمت وفدا کاری کند . در این مقام است که احوال انسان کاملا با مقتضيات اجتماعی منطبق ومقتضيات اجتماعی به احوال مردم تماما موافق است .
گفتیم، در تکامل بشر فطرت خود خواهی باید رو به ضعف برود، وعيرخواهی قوت یا بد ، تا آنجا که مردم نسبت به یکدیگر برای هر قسم فداکاری حاضر باشند ، بدون اینکه کسی متوقع باشد که دیگری برای او همه چیز را فدا کند . اما در همین حال باید متوجه بود که غیر خواهی نباید به صورتی در آید که مردمان ناقص بیهنر بیکاره یکسره وجودشان بر دیگران تحمیل شود ، که این نیز خود مانع تکامل خواهد بود بلکه باید هر کس خودرا مسئول زندگانی وخوشی خـود بداند، و آزادهم باشد که بر طبق این حس مسئولیت عمل کند ، هرچند کمال انسانیت در اینست که ، همچنانکه در خانواده پدرومادر نسبت به فرزند دلسوزی دارند در جماعت نیز افراد نسبت به یکدیگردلسوز باشند ، اما غافل نباید شد که در هیئت اجتماعيه افراد همه كودك نیستند که در آغوش دیگری پرورده شوند ، و دستشان را باید گرفت