در دوجلد، و مستفاد میشود که همه مباحث دیگر فلسفه را مقسمهای برای این قسمت می انگارد ، چون بنای کار جهان را بر تکامل میداند و معتقد است که کمال مدنیت موکول به کمال اخلاق و حسن آداب است ، جز اینکه کمال اخلاقی و حسن آداب هم منوط به کمال یافتن مدنیت و ترتیب زندگانی انسان است ، و تا وقتی که مدنیت و زندگانی انسان کاملا منطبق بر مقتضیات نشده، آداب وعادات مردم آنچه باید بود نمی تواند باشد . پس هنگامی که کمال مـدنیت نسبی است ، کمال اخلاقی هم نسبی خواهد بود ، اما البته به این دلیل که کمال مطلق اخلاقی موکول به کمال مطلق مدنیت است، نباید از کمال نسبی اخلاقی صرف نظر کنیم و برای پی بردن به اصول این کمال نسبی هم باید همواره اصول کمال مطلق را پیشنهاد همت خود داشته باشیم، پس در امر اخلاق نیز باید مانند کلیه امور جهان معتقد به تکامل باشیم.
تکامل یا به عبارت دیدر : سازگار شدن با مقتضیات در آغاز برای حفظ زندگانی و بقای وجود است ، و کم کم می رسد به این مرحله که تکامل برای خوشی زندگانی واقع می شود ، اگر چه بالمآل آن را هم می توان مؤدی به حفظ وجود دانست ، زیرا که اگر خوشی و امید خوشی نباشد انسان کار نمی کند ، و زندگانی با رنج و آزار دوام نمی یابد .
در نخستین مراحل مدنیت اصول اخلاق را مبنی بر عقاید باطنی ساخته اند ، ولیکن عقاید باطنی هم که نباشد نباید اخلاق را ازدست داد ، و یقین است که نیکی اخلاق و آداب برای خوشی زندگانی لازم است ، و نيز شك نيست که اخلاق و آداب نيك آنست که با تکامل زندگانی سازگار باشد، و مانند کلیه امور مدنیت باید کثرت را منتهی به وحدت نماید .
گفته شده است که آنچه انسان را بر پیروی اصول اخلاقی وا میدارد حس تکلیف است[۱] وقوه ای است در انسان که نیکی را از
- ↑ اشاره به فلسفه اخلاقی کانت است .