بیواسطه و از علم به امور دیگر به حقیقت نزدیکتر است ولیکن باز عقل وشعور در آن مدخلیت دارد و کاملا بيـواسطه نیست ، و از این علم بیواسطه دست ما کوتاه است .
***
از اینکه به عقیده شوپنهاور اصل و حقیقت جهان اراده و نفس است ، و علم وعقل فرع وعرض می باشند ، ونفس برعقل غالب است نباید چنین پنداشت که او این امر را می پسندد ونیکو میداند بلکه بکلی عکس اینست ، وشوپنهاور به بدبینی معروف است ، وشاید در میان دانشمندان هیچکس نبوده که از جهان وجريان احوال آن به اندازه او دلتنگ بوده باشد . از آن رو که اراده طلق واحد چون به عالم تکثر آمده و به صورت افراد متصور شده است ، بنیادش چنانکه گفتیم مهرهستی است، ویگانه چیزی که می خواهد اینست که: باشد و بماند ، واین خواهانی نه حدی دارد و نه شرطی ناچار به صورت خود پرستی و خودخواهی در می آید وخود خواهی هرفردی با خود خواهی فردهای دیگر معارضه می کند اینست که جهـان . جهان کشمکش و تنازع است، همه موجودات آكل وما کول یکدیگرند. حس و شعور هم برای این به ظهور میرسد که لوازم خود خواهی به خوبی فراهم وعمل به مقتضای آن به درستی انجام شود قوة تعقل و تدبیرهم که پیش می آید همه به مصرف حیله وخدعه و دسيسه وفريب و دروغ می رسد ، کار وسمى وعمل وحمایل دیگر که آنها را فضایل و پسندیده میدانند برای همین مقصـود است ، یعنی بـودن و زنده ماندن در حالی که معلوم نیست بودن وزندگی برای چیست؟ پس آنچه او را اصل وحقیقت جهان یافتیم مایه شر و فساد است ،از این گذشته خواهش مایه رنج والم است . اگر آنچه خواهانی به او نرسی دلتنگ ور نجوری اگر به آن برسی خرسندی که دست می دهد بی دوام است، و به زودی ملالت و کالت عارض میشود ، و به علاوه دامنه خواهش دراز است و پایان ندارد ، يك خواهش که صورت پذیرفت خـواهش دیگر پیش می آید مانند لقمه نانی که به گدا میدهند که سیه روزی خود را از امروز به فردا برساند ، و تا وقتی که خواهش باقی است