ا اینهمه کشمکش مردم در امر زندگانی آیا مبتنی بر عقل است ؛ عقل ادراك نمي کند مگر آنچه را نفی خواهان است ، اگر نفس متمایل به چیزی نباشد عقل در ادراك آن عاجز وضعیف است ، و برعکس هرچه را نفس خواهان است عقل بخوبی در می یابد. اختراعات واكتشافات غالبا برای عقل در اموری دست میدهد که نفس دنبال آنهاست .عقل حاکم بر نفس نیست بلکه آلت او است . مهرهستی و زندگی اعتنا به علم وعقل ندارد ، بلکه آنرا به خدمت خود می گیرد ، چنین گمان میرود که رهبرانسان پیشاپیش او است و حال آنکه درواقع راننده او از پی است . مردم می پندارند آنچه را می بینند دنبال می کنند ، یعنی اختیارشان با عقل است ، ولیکن درواقع مهار در دست نفس است . عقل موضعش سر است و نفس موضعش دل است، وهرمنصفی با بدتصدیق کند که دل حکمش برسرروان است ، وعرفا که گفته اند ، طفیل هستی عشقند آدمی و پری راست گفته اند ، تعقل امری نسبی است ، اراده امری فطری و طبیعی است ، قوت عقل وعلم سبب قوت اراده نمیشود بلکه فوت اراده به خودی خود است . مهرو کین مردم نسبت بهر کس از جهت احوال نفسانی او است ، نه احوال عقلانی ، پاداش و کیفر به عمل یعنی به آثاری که از اراده بروز می کند داده میشود نه به علم که از عقل بر می آید . شخصیت هر کس و امتیازش از دیگران به منش او است که مربوط به اراده نفس او است نه به علم وعقل او.
پس این جمله دلیل بر اینست که اصل دروجود نفس است نه عقل ، و عقل برای آن به وجود آمده که راهنما و آلت نفس انسان باشد ، چنانکه چنگال ودندان برای شیروشاخ برای کار و نیش برای عقرب آلت می باشند ، در واقع عقل هم از اراده تولید شده است . اراده در جمیع موجودات هست ، جز اینکه در جمـادات به صورت قوای طبیعت است و در گیاه و جانور به صورت نو: نمر وحرکت و حی است ، ولیکن همه آنها جزميل وخواهش چیزی نیست . سنگی که از بالا به زیر می آید میل به سقوط دارد آهن ربا خواهان آهن است گیاه طالب روشنائی ورطوبت است وهمچنین.