کنیم که دارای خواهشها و میلها هستیم ، واراده ما نیرونی است که به مقتضای آن خواهشها وميلها عمل می کند.
در واقع پیشینیان اراده را یکی از نیروها شمرده بودند ، یعنی نیرو را جنس واراده را نوعی از آن گرفته بودند ، شوپنهاور امر را معکوس کرده و همه نیروها را انواعی از اراده قلمداد کرده است، و البته هوشیاران بر می خورند که این عمل شوپنهاور تنها تغییر لفظ و اصطلاح نیست ، و بسیار فرق است میان اینکه اراده را نوعی از نیرو بدانیم ، تا اینکه همه نیروها را انواعی از اراده بپنداریم ، گذشته از اینکه وقتی گفته میشود : اراده نوعی از نیرو است چندان چیزی دستگیر ما نمی شود ، اما چون بگویند : نیرو نوعی از اراده است ، می توانیم تصوری از آن پیدا کنیم . برای مزید توضیح گوئیم می دانید که از آغاز آنچه انسان را به تفکر و تأمل در امر جهان برانگیخته است، تغییراتی است که در آن دیده میشود که آن تغییرات را در اصطلاح حکمت حرکت نامیده اند ، و برای کلیه حرکات در مبدأ فرض کرده اند : در موجودات بيجان منشأ حرکت را طبیعت گفتند، و در موجودات جاندار یعنی گیاه وجانور که انسان هم از آنهااست ، مبدأ حرکت را نفس خواندند ، که در گیاه نفس نباتی و در جانور نفس حیوانی را انواع مختلف ازيك جنس دانسته ، و آن جنس را به قیاس به نفس انسان اراده خوانده است ، با توجه به این نکته که در جمادات ارادة يعني قوه بر عمل عاری از شعور است ، و در گیاه و جانور علاوه بر این اراده هایی هست که به درجات مختلف با حس و شمور همراه است ، ود. انسان علاوه بر آنها ارادۂ عقلی نیز هست، یعنی اراده ای که با حس وشعور و عقل همراه است ، ولیکن اینها همه احوال مختلف ازيك چیز است چنانکه روشنائی سپیده دم و روشنائی صیح و روشنائی ظهر همه پرتو خورشید است . و در این جمله اصل و ذات حقیقی همان اراده یعنی نیرو است ، و حس شعور ونقل امر فرعی و عرضی است ، وعملی که از آن حاصل میشود نقص و عیب با دارد : یکی آنکه تا ثابت است و در ذهن همیشه حاضر نیست ، یک امر را که بخواهید در ذهن حاضر کنید بایداموردیگررا از آن محو نمائيد ، اینست که انسان از غفلت و فراموشی چاره ندارد.