است واجب است، و چون این فقره به حکم عقل یقین شد، ادعای هگل که پیش از این اشاره کردیم، که آنچه متحقق است معقول است، و آنچه معقول است متحقق است موجه خواهد گردید.
اکنون اگر بخواهیم بیان ما به تعبیرات پیشینیان نزدیکتر شود، وجهه درونی حقیقت را جوهر[۱] و وجهه بیرونیش را عرض[۲] می نامیم، وماهیتی که به تجلیات چندظهور می یابد و «شینی»[۳] یا «موضوع»[۴] و تجلیات اورا «خواص»[۵] می خوانیم.
پس جوهر علت[۶] است وعرض معلول[۷] است، جوهر فیاض است وعرض فیض او است، جوهي نيرو[۸] وعامل[۹] است و عرض عمل او است، جوهر مبدأ[۱۰] ومقدمه است وعرض نتيجه[۱۱] او است. به عبارت دیگر: جهان و حقیقت آن میدان فعل[۱۲] و انفعال[۱۳] است، ولی اگر درست بنگریم، فعل وانفعالهم اضافی و اعتباری هستند. به يك اعتبار جوهر علت فاعل است، وعرض معلول ومنفعل، ولیکن به اعتبار دیگر به عکس است. بنابر این که اثر ومؤثر چنانکه گفتیم یکی است به اعتباری اثر است، به اعتباری مؤثر است، زیرا اگر علت نبود معلول نمی بود، اما اگر معلول هم نبودعلت علت نمیشد، پس سلسلة علتها ومعلولها سلسلة طولی نیست بلکه دور[۱۴] است. و به این بیان روشن می شود که هرچندصدور معلول از علت واجب است. اما وجوب وضرورت در قضایای جزئیر فردی است نه در کل وجود، که اومختار است و قدرت نام و اختيار[۱۵] در کل است نه در ذوات مغرد، و حقیقت بیرون از جهان نیست بلکه همراه آنست.