اگر در بیانی که تا کنون کرده ایم ، تأمل فرموده و به درستی دریافته باشید ، دانسته اید که چرا فیخته از استعمال الفاظ روح و نفی دوری می جوید ، چون ، اگر از نفس و روح نام ببرد جسم و تن و جوهر مادی و جوهر مجرد هم باید قائل شود ، و این به عقیله فيخته حقیقت ندارد ، و تصور جسم و جدائي - من » و « جز من» و همی است که برای عقل نظری روی می دهد ، که دستش بسته و پایش شکسته است ، اگر عقل تمام میبود ، جز من نمیدید و در می یافت که جز من چیزی نیست که وجود داشته باشد ، و علم بر او تعلق بگیرد ؛ بلکه مخلوق خود من است و علم به معنی خلاقیت است . عقل نظری که جدا کننده عالم از معلوم است ، خستگزار حقل عملی است که می خواهد به مرور زمان جزمن را تابع من كنده بلکه من را ازجز من فارع سازد و به عدم تقید یعنی آزادی و ختاریت مطلق برسد ، را گرچه به آن دسترس ندارد همواره به او نزديك ميشود و مایه و اصل اخلاق همین است .
چون داسته شد که علی همین است که : من خود را بر نهد ، و جز من را برابر تهد ، و نیز بیان شد که حقیقت من کردار و عمل است که ناشی از خواست و اراده است ، پس به این اعتبار می توان گفت - عقل نظری وعقل عملي يك منشاء دارند ، و در واقع از هم جدا نیستند چنان که ماده وصورت علم را معلوم کردیم که هر دو بك منشا دارنده که همان فعالیت من است . و چون این بیان به درستی دریافته شود روشن می گردد ، که فلسفه جز بیان حقیقت علم چیزی نیست . ه من ، حتی دارد ، وظیفه ای هم دارد ، حقش اینست که مختاریت خود را حفظ کند و وظیفه اش اینست که مختاریت دیگران را محترم بدارد ، وچون به غیر از من ، منهای دیگر هم هستند ، آزادی و مختاريت من معنی ندارد ، وصورت پذیر نیست مگر به اتفاق من های دیگر که هیئت جامعه را تشکیل دهند ، راین فقره منشأ وجودحقوق طبیعی و سیاسی می باشد .
گفتیم : «من» در اصل نامحدود است ، و چون برای خود حد