به واسطه آن در امور حکم می کند و تصدیقات را میسازد ، و از این قوه مخصوصا تعبیر به فهم کردیم . اما كانت عقل را به معنی خاصی هم استعمال می کند و آن بالاترين مرتبه فهم است ، یعنی اینکه از جمع ـ آوری تصديقات كليات مجرد استخراج نماید ، و به آن کلیات مجرد نامی می دهد که افلاطون برای کلیه معقولات اختیار کرده بود ، در فلسفه افلاطون حکمای ما آن کلیات را صور و مثل خوانده اند . معقولاتی را که کانت اینجا در نظر دارد ما برای مشخص بودنشان «صور معقول»[۱] خواهیم گفت.
اگر درست بنگریم ، میبینیم در این قسمت کار عقل این است که از معلول به علت[۲] برسد ، ودر این عمل چون برای معلولیعلتی دریافت ، برمی خورد به اینکه آن خود نیز معلول است، و این رشته را مسلسل می یابد ولیکن عقل انسان تسلسل را نمی پذیرد و ضروری میداند که به جایی منتهی شود ، و علتی بیابد که خود معلول نباشد ، و در این جستجو به سه ذات متوقف می شود، اموری را که در درون وجود خود او روی می دهد منتهی به نفس (روان)[۳] می کند، از اموری که بیرون از وجود خود می نگرد مجموعه ای تعقل می کند که جهان[۴] می نامیم ، وسرانجام روان وجهان هر دو را معلول يك حقيقت بی علت می یابد که او را خدا[۵] میخوانیم وهمین سه دانست که پیش از اینهم به عنوان معقولات[۶] به آنها اشاره کردیم .
از این رو در شناخت صورمعقول سه شعبه پیش می آید، روانشناسی (یاخود شناسی)[۷] وجهان شناسی[۸] وخدا شناسی[۹] ومجموع