حادث روی می دهد . زیرا که تأثر ذهن از اشیا اگر تنها باشد معلوم به دست نمی دهد بلکه تأثراتی خواهد بود در نفس پراکنده و بی ربط و مشوش ؛ و معلوم وقتی میشود که تأثرات به انتظام در آید ، و بهم مرتبط شود .
مادة حادثه ، یعنی احساس امری است انفعالی[۱] رشکی نیست در اینکه بعدی می باشد ( به معنایی که در صفحه ۲۰۰ توضیح کرده ایم) ولیکن به اندك تأمل دانسته می شود که صورت یعنی تنظیم کننده حوادث وعوارض در وجدان که امری است فعلی[۲] نمی تواند همان احساس باشد . و بعدی باشد ، و ناچار امری است قبلی که در ذهن موجود است ، و اگر نباشد امر بعدی را که در ذهن وارد می شود نمی تواند تنظیم کند .
صورتی که تنظیم کنند: وجدانیات است در وجه دارد ، يك وجه بیرونی که حادثه را از بیرون در ذهن نمایش می دهد و آن مکان است (یا بعد يافضا)[۳] ريك وجه درونی و آن زمان[۴] است که ذهن آن را بیرون ازخود تصور نمی کند ، بلکه در درون می یابد . مثلا خورشید در نفس انسان تأثیرات مختلف دارد از گرمی و روشنی و رنگ وغیر آنها ، ولیکن ادراك وجود خورشید وقتی دست میدهد که ذهن تأثیرات را در زمان و مکان به یکدیگر مرتبط سازد .
زمان و مکان در امر است که در ذهن از وجدان هیچ حادثه ای منفك نميشود . ذهن انسان اشیاء را از هريك ازعوارض متعلق به آنها می تواند تجرید و سلب کند به جز زمان و مکان را که تصورهیچ امر و هیچ چیز برای انسان جدا از زمان و مکان ممکن نیست . از این بالاتر می رویم و می گوئیم : ذهن انسان وجدان همه اشياء وأمور را می تواند از خود دور کند ووجود آنها را نفی نماید اما زمان و مکان را نمی تواند . زمان و مکان نتيجة وجود و حدوث اشیاء و حادثات و تابع آنها نیستند بلکه شرط واجب تصور آنها می باشند و