اصول و مبانی و شیوهٔ علوم ریاضی را گرفته و چون مقید به این قید شده بود که: هرچه را روشن و صریح درنیابد؛ محل اعتنا قرار ندهد؛ گذشته از ذات باری و نفس انسانی که تصور آنها را روشن یافته بود به جز «بعد و حرکت» حقیقتی قائل نشده و این دو حقیقت را تابع و مشمول قواعد ریاضی دانسته، بیان عالم خلقت را تنها بر این مبانی صورت پذیر انگاشته بود. اما لایبنیتس متوجه شد که عالم خلقت به این سادگی نیست و غیر از بعد و حرکت حقیقت دیگر در عالم هست؛ بلکه بعد و حرکت هیچکدام حقیقت نیستند و مفاهیم فلسفی را نمیتوان از نظر دور داشت و مقصود از مفاهیم فلسفی[۱] اموری است که عقل به وجود آنها حکم میکند. اما تصور آنها را روشن و صریح درنمییابد مانند: مفهوم جوهر و مفهوم نیرو یا قوه و قدرت که معلوم خواهیم کرد که لایبنیتس آن را وجود اصیل میداند و آن امری است که از آثارش پی بوجودش میبریم اما حقیقتش را روشن و صریح درنمییابیم، و این روش لایبنیتس بازگشتی است به سوی حکمت قدیم، و مطلب در ضمن بیان فلسفهٔ آن حکیم روشن خواهد شد.
بخش چهارم
فلسفهٔ لایبنیتس
بهرهٔ اول – بیان لایبنیتس در باب جوهر و حقیقت وجود
پیش از این گفتهایم، که دکارت گذشته از ذات باری که آن را جوهر یا وجود اصیل میدانست، در عالم خلقت دو جوهر قائل شد: جسم و روح، ولیکن از گفتهٔ او برمیآید که لفظ جوهر را نسبت به ذات باری، و جسم و روح به اشتراک اسمی اطلاق میکند یا لااقل مقول
- ↑ Concepts métaphysiques