بیآنکه اظهار تشکر بکند. شریف زیر چشمی او را میپائید. در این لحظه او با یادبودهای ایام جوانیش زندگی میکرد. و جزئیات یادبودهای دنیای گمشدهای که مانند خواب با پدر مجید گذرانیده بود جلو چشمش مجسم شده بود. از تمام حرکات مجید حتی طرز نانخوردن او انعکاسی از پدرش جستجو میکرد و مجید که نسخهٔ ثانی پدرش بود کاملاً آرزوی شریف را برمیآورد. بعد دست کرد با احتیاط عکسی را از بغلش درآورد بدست مجید داد و گفت: «این عکس فوری را با مرحوم پدرتان در گاردنپارتی برداشتم. آنوقت من هنوز حصبه نگرفته بودم که موهای سرم بریزد!»
مجید نگاهی از روی بیمیلی بعکس انداخت، گوئی عکس بیگانهای را دیده است و بزمین گذاشت. بعد نگاه گیجی بصورت شریف کرد، انگاری تا این موقع ملتفت طاسی سر شریف نشده بود. شریف عکس را برداشت و بلند شد و با مجید به اداره رفتند.
* * * * * * * * * * * * * * *
دو هفته زندگی افسونآمیز شریف بطول انجامید و او با پشتکار خستگیناپذیر مجید را به ریزهکاریهای اداره و رموز محاسبات آشنا کرد. بهمین علت مجید طرف توجه سایر اعضای اداره شد. در زندگی اداری و داخلی شریف نیز تغییرات کلی حاصل شده بود. پشت میز اداره بکارها بیشتر رسیدگی و دقت