برگه:RobaiyatKhayyamRamazani.pdf/۴۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۶۱

  چون بلبل مست راه در بستان یافت  
  روی گل و جام باده را خندان یافت  
  آمد بزبان حال در گوشم گفت  
  دریاب که عمر رفته را نتوان یافت  

۶۲

  چون چرخ بکام یک خردمند نگشت  
  خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت  
  چون باید مرد و آرزوها همه هشت  
  چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت  

۶۳

  چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت  
  اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت  
  پیوسته نشسته‌ایم در حسرت آنک  
  دیر آمده‌ایم و زود میباید رفت