این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
249
OMAR KHAYYAM
۳۶۹
حق جانِ جهانست و جهان جمله بدن | ||||||
واصنافِ ملائکه حواسِ این تن | ||||||
افلاک و عناصر و موالید اعضا | ||||||
توحید همین است و دگرها همه فن |
۳۷۰
دیشب ز سرِ صدق و صفایِ دلِ من | ||||||
در میکده آن روح فزایِ دل من | ||||||
جامی بمن آورد که بسْتان و بخور | ||||||
گفتم نخورم گفت برایِ دل من |
۳۷۱
خواهی بنهد پیشِ تو گردون گردن | ||||||
کارِ تو بود همیشه جان پروردن | ||||||
همچون منت اعتقاد باید کردن | ||||||
می خوردن و اندوهِ جهان ناخوردن |
370.N.
371.L. N.So the Ecclesiast, "There is nothing better for a man than that he should eat, and drink, and make his soul enjoy good in his labour."