خردمند باشد، چون خاموش باشد مردمان خاموشی او را از عقل دانند و هر چند باک و بارسا باشی خویشن ستای مباش، که کواهی ترا بر تو کس نشنود و بکوش تا ستودۀ مردمان باشی، نه ستودۀ خویش و اکر چه بسیار دانی آن گوی که بکار آید، تا آن سخن بر تو وبال نکردد، جنانک بر آن علوی زنگانی شد:
حکایت: شنودم کی بروزکار صاحب بیری بود بزنگان، فقیه و محتشم، از اصحاب شافعی رحمهالله، مفتی و مذّکر و مزّ کی زنگان بود و جوانی بود علوی بسر رئیس زنگان، همجنین فقیه و مذّکر بود و بیوسته این هر دو با یکدیگر در مکاشفت بودند، بر سر منبر یکدیگر را طعنها زدندی، این علوی روزی بر سر منبر این بیر را کافر خواند؛ خبر بدان شیخ بردند، وی نیز بر سر منبر این علوی را حرامزاده خواند؛ خبر بعلوی بردند سخت از جای بشد، در حال برخاست و بشهر ری رفت و بیش صاحب از آن بیر گله کرد و بگریست و کفت: نشاید که بروزکار تو کسی فرزند رسول را حرامزاده خواند. صاحب ازین بیر در خشم شد و قاصدی فرستاد و این بیر را بری آوردند و بمظالم بنشست، با فقها و سادات و این بیر را بفرمود آوردن و کفت: ای شیخ، تو مردی از جمله امامان شافعی رحمهالله و مردی عالم و بلب گور رسیده، شاید که فرزند رسول را حرامزاده خوانی؟ اکنون اینکه گفتی درست کن، یا نه ترا عقوبت کنم، هر چه بلیغ (ص ۴۶) باشد، تا خلق از تو عبرت گیرند و دیگر کس این بیادبی نکند و بیحرمتی، چنانک در شرع واجبست. بیر گفت: بر درستی سخن من گواه من هم این علوی است، بر نفس او به ازو گواه مخواه، اما بقول من او حلالزادۀ است باک و بقول خود حرامزاده. صاحب گفت: بچه معلوم کنی؟ بیر کفت: همه زنگان دانند که نکاح بدر او با مادر من بستهام و او بر سر منبر مرا کافر گفتهاست، اگر این سخن از اعتقاد گفتهاست بس نکاحی که کافر بندد درست نباشد، بس او بقول خود حرامزادهاست و اگر نه باعتقاد کفت دروغگوی باشد و حدّ بر وی لازم است. بس بیر کفت: بهمه حال دروغگوی است، یا حرام زاده و فرزند رسول دروغگوی نباشد، چنانک خواهید شما او را همی خوانید، بیشک
ازین دوکانه بر یک چیز بباید ایستادن. آن علوی سخت خجل کشت و هیج جواب