در نماز جایزست کی اگر از روی دین بازنگیری از روی خرد بازگیری، بدانی که فایدهٔ نماز چندست و خیرست اول هر که بنج نماز فریضه بجای آرد مادام جامه و تن او باک باشد و بهمه حال باکی به از بلیدی است و دیگر از تعنّت و متکبری خالی باشد زیرا کی اصل نماز بر تواضع نهادهاند، جون طبع را بر تواضع عادت کنی تن نیز متابعطبع گردد و دیگر معلوم همه دانایان آن باشد که هر که خواهد که همطبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت و اگر کسی خواهد که نیکبختی و دولت جوید متابع خداوندان دولت باید بود و کسیکه خواهد که بدبخت گردد بر بدبختان صحبت باید کردن و اجماع همه خردمندان آنست که هیج دولتی نیست قویتر از دین و اسلام و هیج امری نیست روانتر از امر اسلام، بس اگر تو خواهی که مادام با دولت و نعمت باشی صحبت خداوندان دولت جوی و فرمان بردار ایشان باش و خلاف این مجوی، باید بخت و شقی نباشی و زنهار ای بسر که در نماز سبکی و استهزا نکنی، بر ناتمامی رکوع و سجود و مطایبت کردن در نماز که این نه عادت دین و دنیا بود و بدان ای بسر که روزه طاعتی است که در (ص ۱۷) سالی یکبار باشد تا مردمی بود تقصیر کردن و خردمندان چنین از خویشتن رواندارند و باید که گرد معصیت نگردی، از آنج ماه روزه بی تعصّب نبود، اندر گرفتن روزه و گشادن تو نیز تعصّب مکن؛ هرگاه که دانی کی بنج عالم متقی معتقد روزه گرفتند تو نیز با ایشان روزه گیر و با ایشان بگشای و بگفتار جهال دل مبند و آگاه باش[۱] ای بسر که حق تعالی از سیری و گرسنگی تو بینیازست، لیکن غرض در روزه مهری است از خدا و ملک تو ملک خویش و این مهر نه بر تعصّبی از مملکت است کی بر همه تن است، بر دست و بای و چشم و زبان و گوش و شکم و عورت این همه به مهر کرد، تا جنانک در شرط است
منزه داری این اندامها را از فجور و ناشایست و نابایست، تا داد مهر بداده باشی و بدانک بزرگترین کاری در روزه آنسیت که جون نان روز بشب افکنی آن نان را که نصیبهٔ خویش داشتی بروز بنیاز مندان دهی، تا فایدهٔ رنج تو بدید آید و آن رنج را بوی
- ↑ خ: در اصل: آگاه وش