برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۱۰۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۰۶
اصفهان نصف جهان

چشم‌های مادرش. درین بین تولهٔ گردن‌کلفتی وارد شد که چشم‌های قهوه‌ای و بینی سیاه داشت. اسمش بارنی بود و از دود سیگار بدش میآمد، بطوری که اگر انجمن ضددود در ایران بود عضوش میشد. درضمن دود را بهانه کرد برای شوخی و بازی و بقدری جنگ‌وگریز کرد که دو تا قالیچه را جمع کرد و گل میخ پرده را جوید.

هوا کم‌کم تاریک میشد. نسیم ملایم میوزید. مهتاب بالا میآمد و روشنائی سرد و رنگ‌پریده خود را روی دورنمای خواب‌آلود شهر پخش میکرد. رفیقم صفحه (گیتار هاوائی) گذاشت. ناله‌های سیم در هوا میپیچید. یک نغمه ملایم، غم‌انگیز و دلگیر بود که همه یادگارهای دور و محوشده را جلو آدم مجسم میکرد. بالای آسمان ستاره‌های درشت درخشان مانند چشمهای مرموز بما نگاه میکردند و دسته‌گلی که در گلدان آبی کار اصفهان بود در حالیکه پژمرده شده بود، درین اول شب گوارا آخرین ذرات عطر خود را مخلوط با دود سیگار و ناله گیتار بمشام ما میآورد.

***

فردا صبح که روز قتل بود من و رضوی و بارنی درشکه گرفتیم و برای دیدن منارجنبان رهسپار شدیم. اسب‌های درشکه‌های اصفهان چاق و زرنگ هستند گویا بآنها غذای کافی میدهند و بدون چوب و چماق خودشان میروند. از کوچه‌های پیچ‌درپیچ و از کنار مادی‌ها گذشتیم. از درشکه‌چی که آدم خوشروئی بود پرسیدیم چرا نمیرود عزاداری بکند این حکایت را