نغمه شد، در پنجهٔ چنگی بهخود پیچید
لرزه شد، بر سینههای سیمگون افتاد
خنده شد، دندان مهرویان نمایان کرد
عکس ساقی شد، به جام واژگون افتاد
سحر آوازش در این شبهای ظلمانی
هادی گمکردهراهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محرابها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنوردان شد
هرچه زیبا بود، بیرحمانه بخشیدیش
در ره زیباپرستانش رها کردی
آنگه از فریادهای خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پرصدا کردی
چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما بهپایافتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیرهٔ قوم «ثمود» تو
خود نشستی تا بر آنها چیره شد آنگاه
چون گیاهی خشک کردیشان ز توفانی
تندباد خشم تو بر قوم «لوط» آمد
سوختیشان، سوختی با برق سوزانی
□
وای از این بازی، از این بازی دردآلود
از چه ما را اینچنین بازیچه میسازی؟
رشتهٔ تسبیح و در دست تو میچرخیم
گرم میچرخانی و بیهوده میتازی
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۸
ظاهر
این برگ همسنجی شدهاست.