پرش به محتوا

برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

ای بسا شبها که در خواب من آمد او
چشمهایش چشمه‌های اشک و خون بودند
سخت می‌نالید و می‌دیدم که بر لبهاش
ناله‌هایش خالی از رنگ و فسون بودند

شرمگین زین نام ننگ‌آلودهٔ رسوا
گوشه‌ای می‌جست تا از خود رها گردد
پیکرش رنگ پلیدی بود و او گریان
قدرتی می خواست تا از خود جدا گردد

ای بسا شبها که با من گفتگو می‌کرد
گوش من گویی هنوز از ناله لبریز است :
شیطان: تف بر این هستی، بر این هستی دردآلود
تف بر این هستی که اینسان نفرت‌انگیز است

خالق من او، و او هر دم به گوش خلق
از چه می‌گوید چنان بودم، چنین باشم؟
من اگر شیطان مکارم، گناهم چیست؟
او نمی‌خواهد که من چیزی جز این باشم

دوزخش در آرزوی طعمه‌ای می‌سوخت
دام صیادی به‌دستم داد و رامم کرد
تا هزاران طعمه در دام افکنم، ناگاه
عالمی را پرخروش از بانگ نامم کرد

دوزخش در آرزوی طعمه‌ای می‌سوخت
منتظر برپا، ملکهای عذاب او
نیزه‌های آتشین و خیمه‌های دود
تشنهٔ قربانیان بی‌حساب او