بدارد که اهلیت آنمقام ندارد و اینکار از وزیر بمنزلت جرات است اگر چنانکه فریب حلم ملک خورده خود را در مقامی غیر از مقام خود بدارد مانند صیادی خواهد بود که وحشیان صید کرده و پوست از آنها بر میدارد و گوشت آنها را میاندازد و شیری بدانمکان آمده از آن لاشها بخورد پس چون شیر را آمد و شد بانمکان بیشتر گردد با صیاد الفت گیرد و صیاد لاشه بسوی او می اندازد و دست بر پشت او میکشد و آنشیر دم همی جنباند صیاد چون سکون شیر ببیند و الفت او را با خود ملاحظه کند با خود گوید که اینشیر با من فروتنی کند من اکنون بروی چیره گشته ام باید برو سوار شوم و پوست او نیز چون وحشیان دیگر بردارم آنگاه جرات کرده بر پشت شیر بجهد و در وی طمع کند چون شیر کردار صیاد ببیند در خشم شود و دست بلند بلند کرده او را بزند چنگالهای شیر باندرونهای صیاد فرورود و او را در زیر پای خود افکنده بدرد و از بهر اینستکه وزیر باید برملک جرات نکند و از مقام خویش تجاوز ننماید تا ملک را متغیر نگرداند چون قصه بدینجا رسید با مداد شد و شهر زاد لب از داستان فروبست
چون شب نهصد و دوازدهم بر آمد
گفت ایملک جوانبخت چون پسر ملک جلیعاد شماس را از آن مسئلت پاسخ داد شماس گفت مرا خبرده که وزیر را با چه چیز در نزد ملک رتبت افزون می شود ملکزاده جواب داد بامانت و رای استوار او را رتبت افزون شود شماس گفت پیش این گفتی که حق وزیر بر ملک آنست که وزیر رضای ملک را بجوید و از چیزیکه ملک را ناخوش آید دور شود و در کارهائی که بد و سپرده کوشش نماید که اینها برای وزیر فرض است اکنون بازگو اگر رضای ملک در ستم و ارتکاب ظلم و اعتساف باشد وزیر را چاره چیست و در معاشرت چنین ملک ستمکار چه حیلت باید کرد که اگر بخواهد ملک را از هوا و شهوت باز دارد نتواند باز داشت و اگر بهوا و شهوت او تابع شود و کردار او را تحسین کند وبال و مظلمۀ این کار با وزیر خواهد بود و رعیت دشمن او خواهند شد ملکزاده گفت ابوزیر آنچه از وبال و گناه گفتی آن در وقتی است که وزیر در جور و ستم تابع سلطان شود اما وزیر را واجب است که چون ملک در چنان کارها با او مشورت کند او راه عدل و انصاف بر ملک بنماید و از جور و اعتساف منعش کند و حسن اخلاق و نگاهداری رعیت بوی بیاموزد و از ثواب و عقاب فعل و ترک ملک را آگاه کند اگر ملک سخن او بپذیرد و از آن راه بازگردد مقصود حاصل خواهد شد و اگر ملک سخنان وزیر گوش ندارد وزیر را گزیری جز جدا گشتن از ملک نخواهد بود که از مفارقت هر دو براحت اندر شوند شماس گفت مرا خبرده از اینکه حق ملک بر رعیت و حق رعیت برملک چیست ملکزاده جوابداد اما رعیت باید فرمان ملک را با خلوص نیت اطاعت کند و اما ملک باید مال و ناموس رعیت نگاه دارد شماس گفت مرا خبرده که آیا رعیت حقی دیگر بر ملک دارند مکزاده جواب دادآری حق رعیت بر ملک فرض تراست از حق ملک برعیت وضایع شدن حق رعیت ضروش برملک بیشتر از ضایع شدن حق ملک است برعیت از آنکه هلاک ملک وزوال مملکت و نعمت او نیست مگر از ضایع شدن حق رعیت هر کس بسلطنت مباشر باشد او را واجیست که سه چیز فرو نگذارد اصلاح دین و اصلاح رعیت و اصلاح سیاست و این سه چیز او را سلطنت دائمی باشد شماس پرسید اصلاح رعیت با چه چیز است ملکزاده جواب داد سنت ایشان را بر پای نگاه دارد و عالمان را بتعلیم ایشان بگمارد و در میان ایشان داوری فرو نگذارد و خون ایشانرا نگاه دارد و چشم از مال رعیت بپو شد شماس پرسید که حق وزیر برملک چیست ملکزاده جواب داد بسه جهت حق وزیر بر ملک واجبتر از حق همه کس است یکی از بهر آنکه وزیر پندگوی ملک است و او را از خطا بصواب بازگرداند و دویم اینکه مردم حسن منزلت وزیر را در نزد ملک بدانند و بنظر اجلال بر وی ببینند و او را بزر گ شمارند سیم آنکه چون وزیر از ملک عنایت ببیند و از رعیت فروتنی مشاهده نماید پیوسته ناخوشیها و بدیها از رعیت بگرداند شماس گفت همه اینها درست گفتی اکنون بازگوی که سزاوار زبان چیست ملکزاده جواب داد زبان را سزاوار اینست که بجز خوبی و نکوئی بچیزی تکلم نکند واز کذب و سفه و دشنام و سخن چینی احتراز بکند از آنکه سخن مانند تیر است چون از شصت بیرون رود بازگشتن نتواند و دیگر راز بکسی مسپارد که فاش خواهد کرد شماس گفت از حسن سلوک با پیوندان و نزدیکان مرا خبر ده ملکزاده جواب داد آدمیرا راحتی نیست مگر با حسن سلوک و لکن بهر کس آنچه سزاست باید بجا آورد اما با پدر و مادر فروتنی باید کرد و با زبان شیرین و سخنان نرم بایشان تکلم کند و اما با برادران باید بایشان نصیحت گوید و بذل مال کند و بشادی ایشان شاد و باندوه ایشان اندوهناک گردد و از لغزش ایشان چشم بپوشد و از کارهای ایشان فرو نگذارد چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهر زاد لب از داستان فروبست
چون شب نهصد و سیزدهم بر آمد
گفت ایملک جوانبخت پس از آن شماس گفت همه اینها که گفتی دانستیم بازگوی مخلوق از خالق مقسوم است یا خیر یا هر یکی از انسان و حیوان تا آخر عمر روزی معین دارندیا نه و اگر کار چنین باشد طلب معیشت و تحمل مشقت را سبب چیست و اگر انسان کوشش ترک کند هر آینه توکل بخدا کرده و راحت خواهد بود یا نه ملکزاده جواب داد اگرچه رزق هر کس مقسوم و اجلش محتوم است و لکن هر روزی را طریقی و سببی هست شماس پرسید در طلب معیشت چه میگوئی ملکزاده جواب داد هر چه را که خدایتعالی بر تو حلال کرده حلالست و آنچه که خدای عزوجل حرام کرده حرام است چون ملکزاده را سخن بدین مقام رسید سخن ببرید در حال شماس و حاضران برخاسته بملکزاده سجده بردند و ملک او را در آغوش گرفت و جبین او ببوسید و بر پهلوی خویش بر تخت بنشاند و حمد خدا بجا آورد پس از آن ملکزاده با شماس و عالمانی که حاضر بودند گفت ای عالم دانشمند مرا نیز از تو مسئلتی هست که فهم من از در یافتن آن عاجز مانده و دانستن آن بر من دشوار شده از تو همی خواهم که او را شرح دهی خاطرم آسوده شود که چنانچه زندگانی در آب وقوت در طعام و شفای بیماران در مدا وای طبیب است شفای جاهل نیز بعلم عالم است