پرش به محتوا

برگه:Neyrangestaan.pdf/۱۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۸۱
افسانه‌های عامیانه

مدار. پس غلامان سگها را پی آنها انداختند و دیدم ابو مجمر را که دو سگ بدو آویخته‌اند ... ولی آن دو سگ او را گرفتند و چون میزبان بر حسب عادت خود حاضر شد ابو مجمر را بریان شده آوردند. و نیز ابن الکیس النمری روایت کرده گفت که ما در قافله‌ای بودیم و راه را گم کردیم در جنگلی افتادیم بر کنار دریا که اول و آخرش پیدا نبود بناگاه یک پیر مرد بلند بالائی را دیدم مانند درخت خرما که نصف سر و تن و یک چشم و یک پا داشت و مثل اسب میدوید و شعر عربی می‌خواند[۱].

یأجوج و مأجوج - مردمی هستند که قد کوتاه و گوش بزرگی مانند گوش فیل دارند که بزمین میکشند. این نژاد اسباب اغتشاش دنیا شد، اسکندر ذوالقرنین سد محکمی جلو آنها بست تا نتوانند خارج بشوند. این سد از هفت جوش است. عرض دیوار هفت هزار سال راه است و کار یأجوج و مأجوج از سر شب تا صبح اینست که دیوار آن سد را میلیسند دم صبح این دیوار کلفت بنازکی مو میشود ولی در همانوقت خوابشان می‌گیرد و دوباره دیوار عرضش بهمان کلفتی اولش می‌شود[۲].

«یأجوج و مأجوج و ایشان قومی‌اند که عدد ایشان جز خداوند نداند و قامت ایشان بقدر قامت مردم بوده ایشان را


  1. اقتباس از مجلهٔ کاوه شمارهٔ ۴ و ۵ سال اول دورهٔ جدید ص ۶.
  2. بقول حمزه اصفهانی اسفندیار دیواری جلو ترکها کشید.