و محظورات از میان برخاست. در اعمال و اقوال معنی منظور است نه صورت. مقصود از مدرسه و تعلیم توسعهٔ خیال، کسب شرف و تهذیب اخلاق است، نه اجبار فقرا به تغییر لباس و کثرت وسواس اتحاد صوری اطفال مکاتب محض مساوات فقرا و اغنیاست، که اطفال فقیر به البسهٔ ماهوت با فاخرهٔ اطفال غنی حسد نبرند. این خیال خوب، چون حدی به قیمت ماهوت با پارچهٔ ملبوس مکتبی و خیاطان بیانصاف از طرف دولت معین نیست، برای فقرا اسباب زحمت و اکثر مانع تعلیم آنها میشد. این بود که واقعاً من در خصوص لباس اطفال خیلی زحمت کشیدم. وزیر معارف بالاخره قبول کرد که عبث مقلد مغربیان نگشتیم.[۱]
(اگرمدرسه خیاطخانهٔ مخصوصی داشته باشد؛ پارچه را کلی و ارزان بخرد و بدوزاند، به اطفال بیمنفعت به قیمت خود بفروشد، صلاح است و رفع اشکال میشود.)
فردا در ساعت مقرر جمع شدیم. ملاحظهٔ تهیهٔ رفقا را نمودم، همه درست بود. خورجین را به کول مصطفی بستم، دعای سفر را خواندیم و روانه شدیم. رسیدیم به دم چهارسو که بایست از میانش عبور کنیم. دیدیم غوغای بزرگی برپاست. از میان بازار طناب کشیدهاند. آنسوی طناب قریب پنجاه نفر باهم در زد و خورد است. صدای «بگیر و نگذار» … «با با چه خبر است!» «مؤمن یک صلوات بفرست»… «به شیطان لعنت بکن»… گوش آدمی را کر میکند. هی مشت و چوب بود که بر سر همدیگر میزدند. چند تیغهٔ قمه و قدارههای کشیده در دست الوات برق میزد. عابرین از دو سو معطل، ناظرین دکاکین اطراف حیران و متوحش. یک نفر
- ↑ خواننده توجه دارد که این مطالب همه پرداختهٔ تصور نویسنده و به قول خود او «موهومی» است. نویسنده در سرتاسر کتاب برای تنبیه مسئولین امور از این گونه مطالب طرح میکند.