برگه:MarghadeAgha.pdf/۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اینکه از او می‌خواهند به پرسند: « آیا این اندازه لگد برای تحصیل ثواب کافی است و خدا قسمتی از گناه آن‌ها را بخشیده است؟! »

آقا هیچ حرف نمی‌زد این اشخاص چون بسیار عصبانی و غیور بودند، تا توانستند لگد زدند، نزدیك بود پا‌های یك دیگر را نیز مجروح کنند.

ولی این اهمیتی نداشت. اهمیت در این بود که باز آن چماق کنس را سالم دیدند. این دفعه از این راه شکی در عقاید دینی آن‌ها پیدا شد. «شیخ رحمت الله» خواهرزاده‌ی آقا زرنگی کرد.

با وجود اینکه لباده‌ی بلند تافته‌اش در حین راه رفتن به پا‌هایش می‌پیچید و می‌خواست او را به زمین بزند. از بیرون مرقد، به محض این که «آقاشیخ جعفر» برادرش به او خبر داد دوید و خود را به مرقد رسانیده چماق «آقا شیخ علی نقی» را برداشت و فرار کرد، آن را برد و به رودخانه انداخت.

می‌گویند این وجود ذلت کشیده، در روی امواج آب سرگردان و محزون می‌رفت و به جهالت مردم تأسف می‌خورد، تا این که به ریشه‌ی درخت گردوئی که در آب

رودخانه پیش آمده بود برخورده به آن چسبید. هر قدر

۷۸