برگه:MarghadeAgha.pdf/۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

تاریك به دست به گیرد، و اشاره به آقا کرد.

جز آقاهیچ کس حرف او را نشنید. فقط او بود که پلک چشم‌هایش یکدفعه تکان خورد و از زیر چشم به او نگاه کرد و از این حرف بسیار خوشش آمد، ولی هیچ نگفت:

آن خال تفکر شبیه به تأثیر، در این وقت معتقدین پاك را به وحشت می‌انداخت و می‌دیدند که این رنجش روحانی عنقریب در عالم ماده، چنان که خود آقا همیشه درباره‌ی خود و اولادش گفته بود انهدامی را باعث خواهدشد.

پسر آقاشیخ حسن مخصوصاً خیال می‌کردالان آتشی از آسمان به زمین نازل می‌شود و خشك و تر، تمام«نو کلایه» و «لاهیجان» را سوزانده و خاکستر می‌کند. گفت:

«خدا به فریاد مردم برسد» جز زن‌ها که باهم نجوا داشتند، همه‌ی سر‌ها به پایین انداخته و در این موضوع که چه خواهد شد، فکر می‌کردند.

این تمر کر فکری که سبب آن دست به پیشانی گذاردن و آه کشیدن آقا بود، لحظه‌ای چند به این نحو این جمعیت را ساکت نگاه داشت «ستار» به دهان آقا نگاه می‌کرد. آن لب‌های کبود را مخرج سرنوشت خود، و آن چماق کنس

می‌دید.

۵۸