برگه:MarghadeAgha.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

او نبرده‌اند و همین واسطه‌ی گمنامی او شده است.

می‌گویند خواب عجیبی دید. نقل این خواب بزرگواری چماق کنس را بهتر ثابت کرد.

به قولی پسر بزرگش این خواب را دید و بعد نظر به احترام سن و علو مقام پدر، به خواهش خود او، این را به پدرش نسبت داد.

اگر چه قول اول در آن زمان بیشتر شهرت داشت، ولی قول اصح همین قول ثانی است، که جنگی خطی و کهنه از جنگ خطی و کهنه‌ی دیگر نقل می‌کند، خلاصه‌ی آن از این قرار است:

«نزدیك به نیمه شب، سبز قبائی از ناحیه‌ی جنگل نزدیك و از لای همان درخت کنی به هوا برخاست که عبای «ملا رجب علی بست سری» را به دوش داشت.

انگشت‌های نورانی او مثل شمع‌های افروخته بودند تمام خانه‌های نو کلایه را با آن انگشت‌های نازنین روشن می‌کرد. همین که وجود مبارک به نقطه‌ای که «تنگ ور» می‌نامند رسید توقف کرد بعد تمام شاخ‌های درخت‌ها که قابلیت داشتند، یعنی صاف و راست بودند از اطراف جمع آمده و در مقابل او در کنار رودخانه صف کشیدند

و به سجده افتادند.

۴۰