برگه:MarghadeAgha.pdf/۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ریخته بودند. چون پا‌های او برهنه بود، مقداری چماز، و «قرمزدانه» کنده، زیر پای خود ریخت و بنای رفتن را گذاشت، هر وقت با آن شاخه‌ها که جلوی چشم او را می‌گرفتند نزاع می‌کرد، بی‌شباهت به اطفال نبود که به نظر بیاید به کاری پرزحمت و بی‌فایده پرداخته‌اند.

هر لحظه بر التهاب او می‌افزود، خاطر جمع بود که هیچ کس به زنبیل‌هایش دست نمی‌زند.

وقتی که به محبوبه‌ی خود رسید، لحظه‌ای با آن ور رفت، قدری خزه و اندکی نیلوفر وحشی، به آن پیچیده یافت. برای اینکه او را عریان به بیند، این لباس جنگلی را از آن قد رعنا دور کرد. افسوس خورد چرا تاکنون آن نمونه‌ی زیبایی را نیافته است. فوراً کاردی كوچك از زیر قبا و کمربند خود بیرون کشید، مثل چند بوسه‌ی محبت، چندضربت از لب آن پارچه‌ی فولاد، آن نبات زنده و برازنده هدیه داد.

«احمد» نوکر «ملا رجب علی» و یکی دیگر از رفقایش که در جاده گذشتند، او را دیدند که زنبیل‌هایش را روی جاده گذاشته، در پای آن درخت ازگیل‌ ایستاده است، ولی حقیقت امر را بر خلاف واقع دریافتند.

«ستار» برای رفع خیالات آن‌ها، چنان وانمودساخت

۲۸