برگه:MarghadeAgha.pdf/۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲


یك روز زنبیل بزرگ «اسلك» و «کولی» به شهر می‌برد.

این ماهی‌های كوچك، نیم رطل وزن داشتند. خستگی اورا عذاب می‌داد. «چان» را از روی‌ شانه پائین گذاشت و به زمین نشست که نفسی تازه کند. در این روز جاده خلوت و پائیز بود.

جنگل صورت ساکت و غمناك خود را نشان می‌داد. از گیل رسیده و برگ‌های آن زردی می‌زد. در اطراف این جاده‌ی مثل مارپیچ خورده، که دهاتی‌ها به سرعت بازنبیل

‌های خالی یا پر خود، احیانا از روی آن می‌گذشتند، مقداری

۲۴