این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
غزلیات عارف
مس قلب در خور اکسیر
چون از روزیکه شعر گفتهام هیچوقت اهمیتی به آن نداده و اعتقادم این بوده است که بعد از سعدی و سایر اساتید غلط است کسی در این زمینه اظهار وجود کند، پس هرگز در خیال جمعآوری اشعار خود نبودهام مگر آنهائیکه از مسافرت اسلامبول باینطرف گفته شده. این مقدمه بواسطهٔ غزل ذیل است که بتصادف یادم افتاد و تحقیقاً بیست سال زیادتر از تاریخ سرودن آن میگذرد(۱۳۲۰؟)
دل بتدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد | ||||||
وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد | ||||||
دانهٔ خال لب و دام سر زلف تو دید | ||||||
شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد | ||||||
گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت | ||||||
سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد | ||||||
به نگاهی دل ویران چنان کرده خراب | ||||||
که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد | ||||||
عارفا بندگی پیر مغانت خوش باد | ||||||
مس قلب تو چه شد در خور اکسیر افتاد |
بوسه و جان
غزل زیر در هیجده سال قبل (۱۳۲۲) بنام سرائی امیرالشعرا