این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۰۹ —
همراه من مباش که غیرت برند خلق | در دست مفلسی چو ببینند گوهری | |||||
من کم نمیکنم سر موئی ز مهر دوست | ور میزند بهر بُن موئیم نشتری[۱] | |||||
روزی مگر بدیدهٔ سعدی قدم نهی | تا در رهت بهر قدمت مینهد سری |
۵۵۵ – ب
گر برود بهر قدم در ره دیدنت سری | من نه حریف رفتنم از در تو بهر دری | |||||
تا نکند وفای تو در دل من تغیری | چشم نمیکنم بخود تا چه رسد بدیگری | |||||
خود نبود و گر بود تا بقیامت آزری | بت نکند بنیکوئی چون تو بدیع پیکری | |||||
سرو روان ندیدهام جز[۲] تو بهیچ کشوری | هم[۳] نشنیدهام که زاد از پدری و مادری | |||||
گر بکنار آسمان چون تو برآید اختری | روی بپوشد آفتاب از نظرش بمعجری | |||||
حاجت گوش و گردنت نیست بزر و زیوری | یا بخضاب و سرمهٔ یا بعبیر و عنبری | |||||
تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری | گر تو بدین مشاهدت حمله بری بلشکری | |||||
بستهام[۴] از جهانیان بر دل تنگ من دری | تا نکنم بهیچکس گوشهٔ چشم و خاطری | |||||
گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتری | شاید اگر نظر کند محتشمی بچاکری | |||||
باک مدار سعدیا گر بفدا رود سری | هر که بمعظمی رسد ترک دهد محقری |
۵۵۶ – ط
گر کنم در سر وفات سری | سهل باشد زیان مختصری | |||||
ایکه قصد هلاک من داری | صبر کن تا ببینمت نظری | |||||
نه حرامست در رخ تو نظر | که حرامست چشم بر دگری[۵] |