این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۲۹۸ —
۵۳۵ – ط
مپرس از من که هیچم یاد کردی | که خود هیچم فرامش مینگردی | |||||
چه نیکوروی و بدعهدی که شهری | غمت خوردند و کسرا غم نخوردی | |||||
چرا ما با تو ای معشوق طناز | بصلحیم و تو با ما در نبردی | |||||
نصیحت میکنندم سردگویان[۱] | که برگرد از غمش بیروی زردی | |||||
نمیدانند کز بیمار عشقت | حرارت بازننشیند بسردی | |||||
ولیکن با رقیبان چارهٔ نیست | که ایشان مثل خارند و تو وردی | |||||
اگر با خوبرویان مینشینی | بساط نیکنامی در نوردی | |||||
دگر با من مگوی ای باد گلبوی | که همچون بلبلم دیوانه کردی | |||||
چرا دردت نچیند جان سعدی | که هم دردی و هم درمان دردی |
۵۳۶ – ط
مکن سرگشته آن دلرا که دست آموز غم کردی | بزیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی | |||||
قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی | جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی | |||||
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی | سگم خواندی و خشنودم جزاک الله کرم کردی[۲] | |||||
چه لطفست اینکه فرمودی مگر سبق اللسان بودت؟ | چه حرفست اینکه آوردی مگر سهوالقلم کردی؟ | |||||
عنایت با من اولیتر که تأدیب[۳] جفا دیدم | گل افشان بر سر من کن که خارم[۴] در قدم کردی | |||||
غنیمت دان اگر روزی بشادی دررسی ایدل | پس از چندین تحملها که زیر بار غم کردی | |||||
شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد | که تاریک[۵] و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی |