این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۷۱ —
جز غم یار مخور تا غم کارت بخورد[۱] | تو که با مصلحت خویش نپردازی به | |||||
سپر صبر تحمل نکند تیر فراق | با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به | |||||
با چنین یار که ما عقد محبت بستیم | گر همه مایه زیان میکند انبازی به | |||||
بنده را بر خط فرمان خداوند امور | سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به | |||||
گر چو چنگم بزنی پیش تو سر برنکنم | اینچنین یار وفادار که بنوازی به | |||||
هیچ شک نیست بتیر اجل ای یار عزیز | که من از پای درآیم[۲] چو تو اندازی به | |||||
مجلس ما دگر امروز ببستان ماند | مطرب از بلبل عاشق بخوش آوازی به | |||||
گوش بر نالهٔ مطرب[۳] کن و بلبل بگذار | که نگویند سخن از سعدی شیرازی به |
۴۸۸ – خ، ب
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهٔ | دشمن از دوست ندانسته و نشناختهٔ | |||||
من ز فکر تو بخود نیز نمیپردازم | نازنینا تو دل از من بکه پرداختهٔ؟ | |||||
چند شبها بغم روی تو روز آوردم | که تو یکروز[۴] نپرسیده و ننواختهٔ | |||||
گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم | بازدیدم که قوی پنجه درانداختهٔ | |||||
تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد | ز ابروان و مژهها تیر و کمان ساختهٔ | |||||
لاجرم صید دلی در همه شیراز[۵] نماند | که نه با تیر و کمان در پی او تاختهٔ | |||||
ماه و خورشید و پری وآدمی اندر نظرت | همه هیچند که سر بر همه افراختهٔ | |||||
با همه جلوه طاوس و خرامیدن کبک | عیبت آنست که بی مهرتر از فاختهٔ | |||||
هر که میبیندم از جور[۶] غمت میگوید | سعدیا بر تو چه رنجست که بگداختهٔ؟ | |||||
بیم ماتست در این بازی بیهوده مرا | چکنم دست تو بردی که دغل باختهٔ |