برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۱ —

  زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیباتست  
  چون روی تو صورتی ندیدم در شهر که مبطل صلوتست  
  عهد تو و توبهٔ من از عشق می‌بینم و هر دو بی‌ثباتست  
  آخر نگهی بسوی ما کن کاین دولت حسن را زکوتست  
  چون تشنه بسوخت در بیابان چه فایده گر جهان فراتست؟  
  سعدی غم نیستی ندارد جان دادن عاشقان نجاتست  

۵۴– ط

  سرو چمن پیش اعتدال تو پستست روی تو بازار آفتاب شکستست  
  شمع فلک با هزار مشعل انجم[۱] پیش وجودت چراغ باز نشستست  
  توبه کند مردم از گناه بشعبان در رمضان نیز چشمهای تو مستست  
  اینهمه[۲] زورآوری و مردی و شیری مرد ندانم که از کمند تو جستست  
  این یکی از دوستان بتیغ تو کشتست واندگر از عاشقان بتیر تو خستست  
  دیده بدل میبرد حکایت مجنون[۳] دیده ندارد که دل بمهر نبستست  
  دست طلب داشتن ز دامن معشوق پیش کسی گو کش اختیار بدستست  
  با چو تو روحانیی تعلق خاطر هر که ندارد دواب[۴] نفس پرستست  
  منکر سعدی که ذوق عشق ندارد نیشکرش در دهان تلخ کبستست  

۵۵– ط، ب، ق

  مجنون عشق را دگر امروز حالتست کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست  
  فرهاد را از آن چه که شیرین تُرش کند؟ این را شکیب نیست گر آنرا ملالتست  
  عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق داند که آب دیدهٔ وامق رسالتست  
  مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار کاین ره که برگرفت بجائی دلالتست  

  1. مشعله از نور. با چراغدان ثرّیا.
  2. با همه.
  3. شکایت منظور.
  4. دَد است و.